دوران حساس کودکی
پیروان سنت رشد گرایی روسو (مثل مونتسوری، شاختر، پیاژه، گزل، چامسکی و .... و مشابه در روانکاوی مثل فروید، اریکسون و ....) با اعتقاد به رسش زیستی، رشد انسان را براساس برنامه زمانی زیستی و به گونه ای درونزاد مطابق با طرح طبیعت منحصربفرد خودش می دانستند و اینکه کودک بیشتر ابداع کننده بالقوه است تا یادگیرنده محض. آن ها کودک را ظرف خالی یا لوح سفیدی نمی دیدند که محیط هر چه خواست بر آن حک کند. بلکه براین باور بودند که هر کودکی مجهز به قواعد درونی خاص خود شیوه احساس و تفکر خاص خودش را دارد. کودک از محیط بیرونی پرورش نمی یابد بلکه ساختارهای ذهنی اش را به وجود می آورد. گرچه محیط عامل حیاتی زندگی است اما این عامل تنها الگوهای ژنتیکی و ذاتی را حمایت و یا فعال می سازد. سه سال اول زندگی «دوره بحرانی» یا «دوره حساس» زندگی است؛ زمانی که طی آن نقش پذیری روی می دهد و الگوهای رفتاری مطابق با عوامل وراثتی نقش فعالی دارند و شکل تخصص یافته این دوران حساس اوایل کودکی است که بر رفتارها در مراحل بعدی زندگی تاثیر می گذارد. این دوره حساس مربوط به دوره تشکیل دلبستگی ایمن می باشد. از لبخندهای درونزاد تا لبخندهای اجتماعی. از تقلید الگوها تا کسب اراده و «نه» گفتن ها. از خودمحوری ها تا همدلی ها. پژوهش ها (مثل لورنتس، تینبرخن، هارلو، بالبی، اینزورث، اسپیتز و...) بخوبی نشان داده اند که نقش تماس های فیزیکی و روانی و برعکس جدایی های زودرس کودک- مادر و سندرم های محرومیت اجتماعی تاثیرات شدید منفی بر سطح احساس امنیت و رشد هیجانی (مثل سطوح اضطرابی وخلقی) و هوشی کودک و رفتارهای آتی او دارد. حتی وینیکات در جدایی های موقتی کودک مادر بر ابژه انتقالی مثل عروسک یا حیوان تاکید داشت که در این مدت کوتاه خلاء وجودی مادر، پایه ایمنی کودک تامین باشد. والدین باید با پایه امن و پناهگاه ایمن برای کودک شان اجازه دهند تا آن ها براحتی از همزیستی خود با مادر(زمانی که کودک هویت واحدی برای خود و مادر قائل است) جدا شوند(زمانی که کودک توجه اش را به جهان بیرون مادر معطوف می سازد) و خود را تجربه کنند (زمانی که با حرکات ارادی خودش دنیای بیرون را جستجو می کند) و از برگشت و آشتی روانی آنها (زمانی که با حفظ استقلال خود به صمیمیت با مادر برمی گردد) دوباره استقبال نمایند.
همچنین دوره حساس نظم، جزیی نگری، حرکات ظریف، حرکات درشت، حرکات دست ها، راه افتادن، حرف زدن و .... . کافی است صبورانه و به دور از وسواس درباره آینده به کودک فرصت داد تا قابلیت های ذاتی اش را به بالفعل سازد. تشویق و حمایت از کودک به دور از بردگی مقررات اجتماعی مرسوم و تاثیرات مخرب آن ها مستقلانه خواهد اندیشید و رشد خواهد کرد و راه خود را در اجتماع پیدا خواهد کرد. کودک دوست دارد در محیطی گرم، آرام و امن مانند شکم مادر قرار گیرد و از تغییرات و تحریکات بیرونی دور باشد. تجارب پیش کلامی دوران کودکی بسیار به حواس خود مدار چشایی، بویایی، تماس و حرارتی متکی است. نوزاد با به دهان گرفتن و بوییدن با مادر ارتباط برقرار می کند و قبل از تشخیص چهره مادر، از طریق بو او را تشخیص می دهد و عشق و تنفر، عصبانیت و آرامی مادر را درمی یابد. با بغل گرفتن، آرامش یا تنش را آشکار می سازد و به واکنش نشان می دهد. حتی با بوییدن مدفوع حس لذت و کنجکاوی به او دست می دهد و ازینرو بهترین هدیه اش برای والدین را مدفوع خود می داند، اما والدین مطابق با ناپذیرفتنی بودن از سوی قوانین اجتماع آن ها را به طریق دیگری آموزش می دهند و سرکوب می کنند و تجارب شیرین و کشفی اولیه کودکی را از بین می برند. کودک دوست دارد با مشاهده محیط پیرامون، اشیاء را با گشاده رویی به شیوه ای نو بررسی کند. درحالیکه در این دوره با سد محکم شیوه های قراردادی خاص و متفاوت بزرگسالان (که از جهان در نظر دارند) برخورد می کنند و مجبور به پذیرش ملاک های مرسوم مراقبین می شود. در نتیجه ذهن کنجکاو کودک به هراس می افتد و ظرفیت های اکتشافی او، زیر نظرات تحمیلی اجتماع بزرگسالان مدفون و خاموش می شود. والدین باید صبورانه کنجکاوی جسورانه کودک را تشویق کنند تا او امنیت بیشتری تجربه کند و بتواند خودمختارتر، مبتکرتر و بدون احساس گناه به احساس شایستگی دست یابد. مراقب می تواند بدون نگرانی با هموارسازی بافت محیطی مثل کاهش عوامل خطرزا(اشیای شکستنی، تیز و ...) زمینه ای فراهم سازند تا کودک راحت تر به تحرک و کنجکاوی بپردازد. بجای محدود کردن توانمندی کودک به او اجازه داد تا خود را بیابد، تجربه کند و توضیح دهد. از کودکی که سوالی می شود دلیلی ندارد که مراقبت زودتر از کودک پاسخ بدهد. کودکی که می خواهد با هیجان امری را توضیح دهد (گرچه از نظر بزرگسالان ساده، مراقب باید اجازه دهد تا خود او پاسخ دهد. از منظر شناختی نیز در این دوره کودک در محدوده تجربه حسی حرکتی است که با مشاهده و لمس اشیاء شروع به آموختن می کند و با فعالیت، کاووش و دستکاری در محیط بر کارکردهای حرکتی اش تسلط می یابد. از رفلکس های مکیدن و ساختن طرحواره های مفهومی ابتدایی تا طرح وارهای جدیدتر و پیچیده تر. با تعامل فعالانه با محیط و همینطور با ساخت نمادهای ذهنی و کاربرد واژهای خاص خودش، جهان ذهنی اش را ( فضایی، بصری و لمسی) توسعه می بخشد.
مصطفی محمودی قهساره
مرکز مشاوره کیمیا
در زمینه نوروبیولوژی(زیست عصبی) نیز بر نقش تحریک در تشکیل آرایش نهایی سیناپس های این دوران (حساس رشد) تاکید شده است. مراقب اولیه (مادر) اثری عمیق بر توانمندی های هیجانی کودک حتی در بزرگسالی می نهند. داده های تجربی حاکی از تاثیر تجارب کودکی در محدوده دوره حساس فرصتی برای تثبیت ارتباط های عصبی در سیم پیچی های مغز کودک است که باعث آمایش مدارهای پایه ای زبان، هیجان و سایر رفتارهای پیشرفته می شوند. برخی از بخش های قشر عالی مخ در پاسخ به دروندادهای محیطی تشکیل می شوند و تحریک خود می تواند الگوهای متفاوتی از سیناپس های را شکل بدهد. مثلا رشد دستگاه بینایی در دوره حساس بدین صورت است که استطاله های اولیه آن از هر دو چشم در قشر مخ (بویژه لوب های گیچگاهی و آهیانه ای) به یکدیگر درهم می آمیزند و دورندادهای بینایی برای هر دو جشم برای تشکیل ستون های غلبه یک چشمی لازم است و تحریک نامناسب آن ها می تواند به این رشته ها در قشر مخ آسیب برساند.همینطور تحریک ناحیه های لیمبیک مثل هیپوکامپ و آمیگدال برای یادگیری های شناختی و هیجانی. این ها اهمیت تجارب دوره حساس اوایل کودکی ار در تشکیل مدارهای مغزی (حتی در بزرگسالی) نشان می دهد. همینطور الگوهای حرکتی در این دوره بر اتباط های عصبی در ناحیه حرکتی تکمیلی که تقویت می شوند و نورون ها بسرعت می توانند چند برابر سیناپس تشکیل دهند. هرچند براساس فرایند داروینی خیلی از این ها حذف می شوند و تنها سیناپس هایی باقی می مانند که از ظاهرا باعث بقای درونداد می شوند. در مجموع تاثیرات تجارب حسی موثری در دوره حساس رشد اوایل کودکی بر سیم پیچی های نواحی پردازشگر حسی قشر مخ وجود دارد. در دوره حساس خوپذیری امر بسیار مهمی است؛ فرایندی که طی آن مراقب «احساس های درونی کودک را برایش به نمایش در می آورد». اگر ابراز هیجان کودک همواره به شیوه هماهنگ با احساس برایش تکرار شود، مدارهای هیجانی او در دستگاه لیمبیک (بویژه بخش آمیگدال؛ دروازه بر مدارهای حافظه ای هیپوکامپ در مورد محرک های هیجانی) تقویت می شود. مثلا وقتی که مادر ذوق کودک اش را آینه وار به نمایش می گذارد به کودکی فوق العاده فعال و شاد رو تبدیل می شود در حالیکه در فقدان این انعکاس کودک منفعل می شود و نمی تواند ذوق کند یا لذت ببرد. همچنین رشد کودک در یک محیط ناامن و آشوبناک و دارای الگوهای تجارب ترسناک می تواند آمیگدال و مدارهای حافظه سائقی را چنان درگیر خود سازد که کودک تا بزرگسالی در برابر محرک های تهدیدکننده بسیار گوش به زنگ باشد و در مقابل مدارهای زبان و سایر مهارت ها، رشد کمتری داشته باشد. در حالیکه تحریکات موثری همچون موسیقی در دوران کودکی می تواند او را برای اکتساب مهارت های پیچیده ریاضی و مهندسی در بزرگسالی به خوبی آماده سازد.