ازدواج چیست؟ منظورمان از ازدواج کردن چیست؟ شاید برای بررسی مساله ازدواج لازم باشد، دوران رشد از نوزادی تا بزرگسالی را مورد بررسی قرار دهیم و نگاهی تحلیلی به آن بیندازیم تا پیوندهای میان آن ها را در یابیم. همینطور روابط اولیه نوزاد با مادر، پدر و دیگران و در آخر با انتخاب همسر. بعلاوه نقش خانواده نیز حائز اهمیت است در اینکه آیا ازدواج گامی بسوی خانواده است یا گریز از آن.
نوزاد با خروج از رحم مادر و پا در جهانی نو گذاشتن، اولین ضربه روانی را تجربه می کند. تا پیش از این لحظه در داخل رحم مادر، محیطی امن به دور از محرک های خارجی را با خود داشت و بدون تقاضا همه نیازهایش برآورده می شد. بعبارتی تا قبل از این او در رحم مادر بدون تلاش مایحتاج اش تامین می شد و خود را ملزم به رعایت چیزی نمی کرد. او طبق غریزه ای که برای او برنامه ریزی شده، میهمانی است که تنها اجابت می کند. بعلاوه هیچ گونه مسئولیتی نیز ندارد که بر آن متعهد باشد. بلکه بطور کامل تحت مسئولیت دیگری است. از خون مادر تغذیه می کند و در محیط آرام و منعطف می زیزد. حتی نفس او نیز به نفس دیگری بسته است. اما با ورود به دنیای جدید با محرک های گوناگون که امروز مستقیم او را مخاطب قرار می دهند روبرو می شود. اینگونه در هر برخوردی تجربه ای نو کسب می کند. در این ورطه نوزاد که هیچ آگاهی و آشنایی کامل با فضا و هنگامه های جدید ندارد، بعبارتی نه آگاهانه، نه آزادانه و نه خودخواست، خود را درمانده وار حس می کند که امتدادی از مادر خویش است. همین تخیل امتداد و یکی بودن با مادر منجر می شود تا در دامان مادر احساس بهتری بدست آورد و گرم شود و آرام گیرد.
قصه رابطه نوزاد و مادر و مادر و نوزاد از نظرگاه های مختلف شنیدنی است. همین مادر با دو حس متضاد مهر و کین است. مهر، محبت و شادی از آوردن فرزندی و یافتن قدرت و نماد قدرت و تحقق آرزوی دیرینه؛ پر شدن خلاء و نقص و شکاف او. کین، خشم و غضب از موجودی که مانعی سر راه اوست و اوقاتش را بر هم می ریزد. مشکلاتی ببار می آورد. او را بر مسئولیتی وامی دارد تا متعهد باشد. نوزاد نیز بر همین شیوه است. خوشحال و سرمست از اینکه با همه را بر خود جلب و جذب می کند. شمع محفل شده است که دیگری را در کنترل دارد. و براین باور که دنیا و دیگری از آن اویند و اینگونه جوهر خودشیفتگی می پروراند. با کوچکترین کنشی انتظار دارد دیگری به سمت او و در خدمت او باشد. اما در عین این با تعارضی از سنخ اضطراب روبروست که ریشه در ناتوانی هایش و ترس از دست دادن دارد. از اینکه محتاج به دیگری است و اگر این دیگری برآورده نسازد چه؟! بنابراین از همان ابتدا محرک پویایی او همین تعارضات میان غرائز مرگ و زندگی است. پرخاشگری و رابطه جنسی. خشم و تمایل بر نابودی نسبت به دیگری و خود و از سویی عشق و تمایل بر محبت پروری بر دیگری و خود. این قصه رویه دیگری نیز دارد. نوزاد از این ابتدا بر این تخیل باوری ناخودآگاهانه دارد که همه قدرت نزد مادر است. مادر کامل است و من صاحب کامل ترین مادر هستی هستم. اما چندی نمی گذرد که او نیز همانند مادرش پی به نقص و شکاف و شکست در تصاحب قدرت مادر می شود. قدرت از آن پدر است و نماد آن نیز نزد اوست. پس او تخیل ناخودآگاهانه اش را به پدر بسط می دهد تا با نزدیکی با او بر آن تکیه کند و از آن بهره مند گردد. یک تصوری ایده آل پرورانه و فانتزی از این که پدر و مادر من کامل ترین و بهترین هستند که خارج از آن ها سراغ ندارد. بدانیم که این مهمترین فانتزی بشری است که در ناخودآگاه او شکل گرفته و وابستگی روانی آن تا آنجاست که مفتضحانه ترین شکست بشری را از گسستن این بند ناف روانی با خود تا ابد خواهد داشت. هیچ گانه نمی تواند از این وابستگی روانی ناخودآگاه خود را رهایی بخشد. باری، پس از چندی که دنیای نوزاد با کودکی به محیط وسیع تر بسط می یابد و تجارب او گسترش یافته، انسان های دیگر، محیط ها و فضاهای دیگر و .... او از طریق خودآگاه به دانشی مهم دست می یابد. از تجربه آگاهانه و مقایسه در محیط های جدید در می یابد که افراد مهم زندگیش یعنی پدر و مادر با دیگران قابل قیاس اند و دیگران هم هستند که توانمندی ها و ظرفیت های بیشتری دارند و یا دست کمی از والدین او ندارند. حتی مثال زدنی هستند. اما چگونه او باید از این دانش آگاهانه بر علیه دانش ناخودآهانه استفاده کند. او سخت نیازمند انگیزه ای برای به حرکت آوردن و بکارگیری این دانش بر علیه والدینش است و آن خصومت و تمایلات اروتیکی است. دشمنی بر آنچه والدین بر علیه اویند و او را سرکوب و ناکام می گذراند. بر طلب های خودکامه او می کوبند و خودکامگی او را بر مسئولیت و تعهد وامی دارند. این خشم می تواند تحریک کننده او برای کاربرد آن دانش باشد. تمایل اروتیکی که او بر هر یک از والدین اش دارد بخصوص والد ناهمنجس اش. اما این نیز از سوی آنها بخصوص والد همجنس اش سرکوب می شود. البته این ها همه فانتزی های کودک هستند که در ناخودآگاه وجود دارد ولی همین تصورات برای او بسیار ارزشمند و مهم اند گرچه واقعی نباشند. اینها آرزوهایی هستند که کودک تا آخر با خود خواهد داشت و برای تحقق شان دست نخواهد شست. حال او اینگونه از دانش اش استفاده می کند که این ها پدر و مادر حقیقی من نیستند زیرا متناسب با تصورات من ندارند. در اینجاست که کودک داستان هایی خیالی برای خود می سازد. من در بیمارستان عوض شده ام. اینها پدر و مادر واقعی من نیستند. اینها مرا دزدیده اند و .... همیشه در انتظار یک منجی است. همیشه انتظار یک رمزگشایی است تا خبری ازتحقق آرزوهایش به برسد. از اینجا به بعد کودک یک احساس ناامنی نسبت به والدینش بخصوص پدر دارد. هرچند نسبت به مادر مطئمن تر است. مثلاٌ گاهی ما می شنویم که از پدر بعنوان شوهر مادر یاد می کند. همینطور گاهی مادر را بر بی وفایی متهم می سازد.
باری، کودک دیگر به دنبال فانتزی ناخودآگاهش برای رسیدن به آن است. تمام تلاش او صرف بدست آوردن آن چیزی است که در ناخودآگاهش تصور شده است. سعی می کند بهترین شاگرد باشد، بهترین رتبه علمی را بدست آورد و موفقیت ها را در پرونده اش جمع کند تا به بهترین برسد. زیرا او باید لایق آن تصورات باشد تا به آن برسد. برای یافتن بهترین دوستان، بهترین همسر و... در واقع در درون او یک خلاء، یک نقص و یک شکاف ایجاد شده است. جای خالی بوجود آمده است که او خود را ملزم می دارد که همیشه در جستجو دیگری باشد تا بتوانند به آنهایی برسد که بتواند آن را پر کند. شاید در طول تاریخ همین موضوع بوده که در یک جا انسان متوجه شد که برای اطفاء آتش این شکاف باید دست به پنداری بزند که هیچگاه رسیدنی و دست یافتنی نیست. زیرا او متوجه شده بود که وقتی به مقصد می رسد و شخصی را که مورد نظر آرزوهایش و تصورات ناخودآگاهانه اش بدست می آورد اصلا کسی نبود که بخواهد خلاء و شکاف او را پر کند و تازه متوجه خلاء، نقص ها و شکاف او نیز می شد و به این نتیجه می رسید که او نیز خود بیچاره ای چون خود اوست. اگر او چیزی می آفرید که هیچ گاه دست یافتنی نباشد و بلکه هر چه به سمت آن بدود او را دورتر می یابد یک چرخه ای برای زندگی بوجود می آمد که هر چه او نیز دورتر می شد اشتیاق او هم بیشتر می شد. اشتیاق بیشتر سرعت و تلاش و مصمم بودن بیشتری نیز به او می داد. آن پندار مفهوم خدا بود. امری دست نایافتنی، توصیف ناشدنی و ... حتی می توان شکست های عشقی را نیز در اینجا بهتر درک نمود وقتی رابطه عاشق و معشوقی ناکام و سر به مهر می ماند. یعنی عشق و اشتیاق به آن در ناوصالی است و عاشق و معشوق همیشه در پی یکدیگرند به شرط آنکه هیچگاه به هم نرسند. البته این به آن معنا نیست که معشوق یا فرد مقابل آن ویژگی هایی که در تصور اوست را داشته باشد. بلکه موضوع در ابهام و رازآلودگی است و این همانی است که فرد تصورات درونی اش را بر آن فرافکنی می کند و نه اینکه طرفش این ها را داشته باشد. در حالیکه ابدا معشوقه در خورد این تصورات خیال آمیز نیست. هرچه ابهام و و رازآلودگی بیشتر باشد اشتیاق و عشق او نیز گرم تر و داغتر خواهد بود.
حال چنانچه به پرسش «منظورمان از ازدواج چیست؟» و همینطور به مقوله رابطه خیالی کودک و انتخاب او در ازدواج برگردیم خواهیم دید که حقیقت این است که او با ازدواج درصدد آن است که پدر و مادر حقیقی اش، همان تصوراتی ابتدایی حک شده در روان ناخودآگاهش بدست آورد. او با انتخابش خواهان آن است که یک بار دیگر تلاش کند تا آن خلاء، نقص و شکاف را پر کند، هرچند این آخرین تلاش او نخواهد بود. بعبارتی او با بدست آورد همسرش قصد دارد به آرزوی اشتیاق به عشق ممنوعه اولیه اش تحقق بخشد.
مصطفی محمودی قهساره
مرکز مشاوره کیمیا