هنگامههای پیش از ازدواج 2 |
اگر بخواهیم مقدمه ای برای نزدیکی به بحث اصلی مان داشته باشیم و اشاره ای بر سبب شناسی ازدواج داشته باشیم مطابق با فروید در رمان های خانوادگی و یا مقالات دیگر در این باره، تا مدت ها نوزاد تمام هستی را در مادر خلاصه می کند و بین خود و او تمایزی قائل نیست و با رشد از یک سو به این تفکر می رسد که هستی در خدمت اوست و او می تواند هر کاری را که اراده نمود و یا انتظار داشت برآورده شود که این همان هسته خودشیفتگی را برای رشد شکل می دهد و از سویی دیگر زمانی که با ناکامی ها رویارو می شود در خود یک ضعف و ناتوانی احساس می کند که در او یک اضطراب از تنهایی شکل می گیرد. تمام این مهر و کین را او اولین بار با مادرش و بخصوص در رابطه با سینه مادر است که تجربه می کند و این آزمونی است که او بتواند ادغامی میان خوبی ها و بدی ها و همینطور روابط درون روانی و بیرونی ایجاد نماید. درحین چنین تجاربی در ذهن کودک یک بازنمایی از والدین شکل می گیرد که خیالی است و آن این است که آنها برترین هستند. پدر من استوارترین و پادشاه ترین و مادر من مهربان ترین و ملکه ترین است. این خیال پردازی چنان شدید است که با توجه به شرایط درونی و بیرونی بخصوص با آمدن رقبا و مقایسه ای که او در واقعیت میان والدین خود و دیگران برقرار می سازد به آنجا می رسد که اینها والدین واقعی من نیستند و او دست به یک فرضیه سازی می زند همچون اینکه «مرا در بیمارستان عوض کرده اند»، «در بیمارستان مرا اشتباهی جابجا کرده اند»، «اینها پدر و مادر واقعی من نیستند»، «مرا دزدیده اند» و داستان هایی از این دست که ما داستان هایی فراوان نیز براساس این تجربه شنیده ایم و یا ساخته ایم. این تجربه از خیال پردازی یکی از اصلی ترین انگیزه های انسان برای پیشرفت و هدفی برای دستیابی به «عشق» و «خدا» می شود که او سرگشته در تمام عمر به دنبال آن یعنی همان خیال پردازی است. در واقع او در تمام عمر خویش در پی یافتن والدین واقعی اش و دستیابی به جایگاه اصلی اش می باشد. برای همین است که فروید ازدواج را خیالی برای رسیدن و برگشت به والدین ذهنی می داند که انتهای محتومش نیز ناکامی است. حال چنانچه بخواهم در کنار این مقدمه مبحثی دیگری از دغدغه های انسانی و مربوط به ازدواج را مطرح کنیم بحث مربوط به «عشق» می باشد. پیش از اینکه بخواهیم به خود بحث عشق ورود کنیم به دو نگاه فلسفی از هستی شناسانه اشاره می کنیم. دیدگاه فلسفی «وصال» و دیدگاه فلسفی »فراق». در دیدگاه فلسفی فراق، آدمی همیشه در فراق و دوری و ناکامی بسر می برد. او بیشتر یک نقش تکلیفی را برعهده دارد. گرچه هدفی تعریف شده برای او وجود دارد اما همیشه برای او دور از دسترس است و فقط با تکالیف سرسختانه می تواند به سمت او روانه شود، هرچند باز هم همیشه در جایگاه متهم باقی می ماند زیرا هیچ گاه صلاحیت رسیدن به او را ندارد. خدای او که ویژگی های خاصی دارد همچون اربابی عبوث و جبار بر او نفوذ دارد. پیروی و رسیدن به این خدا از طریق راهی چه بسا تاریک و خطرناک است. تمام تلاش فرد برای نزدیکی و تقرب به او محکوم به ناکامی است. رابطه آنها اربابی رعیتی است. رعیتی که از اربابش همیشه هراسان است و بشدت از محاکمه های او و قضا و قدری که او برایش بوجود می آورد ترسان است. همیشه فرد در ترس از دست رفتن و از دست دادن بسر می برد. زیرا خدای او یک موجود خودخواهی است که هرچه اراده کند بر سرش آورده و او باید و مجبور است که بنا بر وظیفه اش تنها اطاعت کند و بر همین هدف نیز خلق شده که عبادت خدا کند. گرچه این دیدگاه مدعی وصف ناپذیری خدا است اما در عمل خدا را در موجودی می جوید که از طریق، راه و مسیر خاص و ناب برای رسیدن به او تشریح و خلاصه می شود. عبادت این خدا نیز از طرق خاص و نزد عالمان خاصی است که با قشری گری تنها آنهایند که مدعی شناخت مسیر و شیوه برای رسیدن به او را می دانند. بدین معنا که اگر خدا را در راهی خاص بجویند دیگر راه ها تمام بر باطل هستند. روی اینان بر گذشته است و دائم در حسرت برگشت بسر می برند و همه آنچه تا کنون جهان بر آن دست یافته را بر باطل می دانند و خود حرکتی برای پسرفت هستند. حقیقت و درستی را تنها نزد خود می دانند و لاغیر که غیر را گمراهی و جهالت. چنان اینان بر راه خود متعصب اند که غیر را قابل تحمل نمی دانند و مدام در گرداگرد یک نظریه توطئه ای می گردند که دیگران دشمن و غیرخودی اند و نباید از آنان غافل شد و همیشه باید با حالت تهاجم و اشد مجازات با غیر برخورد نمود. گرچه درین فلسفه ادعا بر آزادی، استقلال و عدالت می رود اما جزء بندگی، مرید و مرادی هیچ نیست حتی اینان برای دیگران حکم می کنند که چه بپوشند، چه بخورند، چه ببینند، چه بشنوند و چه کنند. همینطور برای اینان جنبه هویتی بر جنبه حقیقتی و رستگاری دین شان غلبه دارد مراقبتند که خدای شان از حالت خاصی و مسیر خاصی که آنان تعیین کرده اند خارج نشود. فقاهت آنان چنین حکم می کنند که همه باید به یک قرائت از خدا باور داشته باشند و تنها از یک مسیر به او دست یابند. تنها عده ای خاص نماینده خدایند که می توانند ازین مسیر ناب برای رسیدن به خدا آگاه باشند و دیگران باید با ملاک و الگو قرار دادن و تأسی از آنها از قوه قهریه و سزای جهنم دور بمانند. آنها دارای یک ایدئولوژی دگم هستند که با ورود خواسته یا ناخواسته باید تنها سر بر آستان نهاد و خروج از آن را به شوربختی و نابودی خود هزینه نمایند. مدیریت ها و حکومت های ایدیولوژی نمونه پیش روی این نوع فلسفه هستند. آنها مدعی اند که از طرف خدا نماینده شده اند که دیگران را به سعادت برسانند حتی به زور شلاق و تازیانه. نهایت رسیدن به این خدا ولایت فروشی، استبداد و انحصار گرایی و خشونت است. دقیقا فلسفه چنین بنیادگرایی رسیدن به خدای فلسفی داعشی فراقی است که مدعی اند که تنها ما بر حق ایم و دیگران را بر نمی تابیم و خدای ما حکم نموده که حتی برای کوچکترین احکام نیز باید به شیوه ای خاص و ناب که تنها ما می دانیم پیروی کنید. خدا تنها و تنها در قرائتی است که ما می گوییم و صراط دیگری برای رسیدن به آن وجود ندارد. اما از فلسفه فراق که بگذریم، در مقابل به فلسفه وصال برسیم. در فلسفه وصال، آدمی همیشه در نزدیکی، جوار، حتی نزدیکتر در یکی شدن و کامیاب شدن بسر می برد. او بیشتر نقش مقابل تکلیف یعنی حق را برای خود قائل است. هدفی برای او وجود دارد که همیشه برای او در دسترس که عین دسترسی است و حق خود می داند که به سمت او روانه شود و آنرا فتح، تجربه و از آن سیراب شود. همیشه در جایگاه حق به عزت باقی خواهد ماند زیرا شایستگی خود را رسیدن به او و یکی شدن با او می داند. خدای او در کوزه ای و راهی خاص و یا ناب نمی گنجد. همه جا در همه چیز حضور دارد و برای همه و همه قابل دسترس که عین دسترس. خدای او چنان وسیع، فراخ و فربه تر از ایدئولوژی، عزیز، مهربان، رئوف و گشاده است که بالاتر از کسان خاص می نشیند و برای همه یکی است. یافتن و رسیدن به این خدا به تعداد نفوس خلق و حتی کائنات است و او را می توان از صراط ها یافت چنان پرنور که منبع نور است که تنها یافتن او به لحظه ای اراده در هر جایی و با هرچیزی نیاز است. نزدیکی و تقرب به او نیاز به تلاشی ندارد زیرا چنان اینان در هم تنیده اند که عشق، عاشق و معشوق همه یکی اند. اگر هم بخواهیم تطابقی میان این دو دیدگاه بیندازیم در فلسفه وصال رابطه نه ارباب و رعیتی و نه ترس از دیگری هیچ یک معنایی و جایگاهی ندارند. گرچه در این دیدگاه رابطه آدمی با خدا با تجربه خشوع آغاز می گردد، اما این خشوع بر جنس فروتنی است. همچون قطره ای در برابر دریا که از سر وسعت دریا در خود خجل می شود و با پیوستن به دریا جزئی از دریا می شود. در این مسیر وقتی چشم به خدا می اندازد چنان در خود فرو می رود که اشک معرفت او را در خود گرفته و به همان عمق و بزرگی او خودش را کمتر می یابد. «گفتی که از خاک بیشترند اهل عشق من، از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم». اما او که چنان بر فروتن خود در پی همنشینی و پیوستن به خداست «بگذار مقابل روی تو بگذریم، دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم» که ناگهان همه را در تجلی او می یابد و خود نیز جزئی از این تجلی. حالا به هر سو می رود و رو می کند در همه قضا و قدر وجه الله را می یابد. فاصله ها همه محو می شوند و بنیشی از همه جا هستی در هستی، صورت در عین بی صورتی و حضور در عالمی ماورای زمان، مکان، جنس و .... برای او حاصل می شود و همه افعال او از سر امید و آرامش از او برای او بسوی او و پیوستن به اوست. در این رابطه تکلیف نیز حقی برای بنده است و تجربه عشقی او نه از سر تکلیف که از سر حقی برای اوست که خود را محق آن یافته است. در این نگاه هیچ راه و هدف خاص و نابی و حتی هیچ زبان خاصی برای یافتن خدا الویت ندارد و در مسیر بودن خود رسیدن، شدن، پیوستن و آرامش یافتن است زیرا خدا حضور در قلب هر مومن است و از بیرون وارد نمی شود که خود درون است. ازینرو نه خدا را می توان در ظرفی و نه راهی محدود کرد که همه چیز اوست و در عین بزرگی و وسعت در قلب تپنده بنده اش حضور دارد. این خدایی است که تنها از سر تجربت اندیشی و نه از سر معیشت اندیشی و قشری گری تجربه شود و چنان وصف ناپذیر است که هرکسی خواست از تجربه اش سخنی بیان نماید بیشتر گمراه شد و نمود و اصل ادعای بیان بر فهمیدن و فهمانیدن بر سوءتفاهم منجر شد. نگاه و تجربه خدای فلسفه وصال چنان درگیر شدن و یکی شدن است که دیگر چنان نیست که اگر در این راه بود در راه دیگر یافت نشود و یا تنها نزد عده ای خاص به ادعا نماینده اش وجود داشته باشد و نزد دیگران نباشد، بلکه درک خدا در این نگاه بسیار متفاوت تر چنان است که همه جا هست و دیگر این بنده نه همچون دوچرخه سواری که هر گاه خود را در راهی یافت دیگر راه ها را منکر شد، بلکه همچون هواپیما سواری همه راه ها را بر اصل تکثر می پذیرد و در می یابد و در عین تضاد چنان وارتر رفته که همه شان برای او اصل و بدیهی می شود و می داند که در هر راهی حقیقتی است و حقیقت در هیچ راه خاص و نابی خلاصه نمی شود که حقیقت نزد همه و همه جا هست و تنها هرکسی از زاویه دید خودش در او می نگرد و از او برمی دارد و یا هرکسی ظرف خود را به میزان ظرفیت اش از او پر می کند. ازینرو بر هیچ کسی خرده نمی گیرند و فارغ از هر قضاوتی همه را به این راه می خوانند و اگر خود از مسیری گذشتند دیگران را نیز به آن مسیر می خوانند و در عوض انحصار و تعصب در عین مهربانی و بخشودگی و کرم بر همگرایی و جمع گرایی می کوشند، بدون اینکه کسی بر کسی برتری داشته باشد و یا جهنمی از سر قهری منتظر کسی باشد. در این نگاه ادعای نیست که همه عین آزادی استقلال و عدالت که برتر یعنی احسان است. هنگامه های نگاه فلسفه وصال بر گروندگان از روی آگاهانگی، آزادانگی و خودخواستگی است که هنگام ورود بر تو با استقبال خوشامد گویند و در جوار یکدیگر بر تو مهر ورزند و حتی در خروجش هم تو را همراه و بدرقه کنند. مسلما این نوع فلسفه را عارفان و هنرمندان معرفت اندیش به تجربه می نشینند و چه خوش گفت آن مرد ساده اما کامل که «هفت دریا را طی کردم، از هفت قله صعود کردم، از همه دره ها پایین رفتم، به عمق عمق ها فرو رفتم، از همه فصل ها گذشتم، به دور دنیا سفر کردم و وقتی به خانه برگشتم؛ شرم کردم از دیدم همه دنیا بر شبنمی ریز بر برگ گل باغچه ام ....».
مصطفی محمودی قهساره مرکز مشاوره کیمیا
|
|
|
|
|