«روانکاوی آن است که روانکاو انجام می دهد». برای روانکاوی کردن، لازم است روانکاو خود مورد روانکاوی قرار گرفته باشد و همچنان در این فرایند قرار داشته باشد؛ «همچنان که سوژه علوم است اما خود ابژه روانکاوی است»؛ دینامیک و پویایی زندگی کردن اعتراف به همین امر است. این موجب می شود که تمام فرایند روانکاوی را تجربه کرده باشد و در تجربه خویش داشته باشد. جلسه روانکاوی، فرد مورد روانکاوی، روانکاو و علاوه براین هنگامه هایی که بر فضا و جو روانکاوی حاکم است را بداند و درک کند. هرلحظه متوجه باشد که در فضای جلسه روانکاوی چه می گذرد، خودش چه حس هایی را تجربه می کند و چه حس هایی را از فرد مورد روانکاوی می گیرد. انتقال چگونه صورت می گیرد و به انتقال چگونه پاسخ داده می شود و همینطور مقاومت ها. بیمار با این خواسته می آید که مشکلاتی او را آشفته کرده، او را بهم ریخته و قادر به آرام کردن نیست و آمده تا راهی بیابد که چه کند تا اوضاع به حالت قابل تحمل برگردد. اما اینها فقط علت هایی است که او را به اینجا کشانیده است. زیرکی روانکاو آن جایی است که با ذهنیت روانکاوانه اش بتواند به استدلال های ناخودآگاه فرد مورد روانکاوی دست یابد. زندگی فرد مراجع روانکاوی دچار تنش شده و عدم توانمندی در کاهش این تنش موجب شده که او لذت نبرد. او مسئولیت امری را مجبور و متحمل شده تا بر دوش گیرد که توان حمل آن را ندارد و در پی دیگری است تا حمل آن را توزیع کند. اما آیا اینها؛ «ضعف ایگو و پاسخگو نبودن مکانیزم های فرد» همه موضوع ایست که او برای روانکاوی آمده است؟ حقیقت می تواند پیچیده تر باشد؛ اینگونه که او از این درد و رنج، از این تنش، از این سرآسیمگی ها نیز لذت هم ببرد. زیرا زندگی کوچک ما بر «ژوئی سانس؛ لذت از یک درد کثیف» نهاده شده است و «ایگو خود مزدور و بازیچه و علم شده از سوی اید باشد». اما اینکه همه اینها در کدام از لایه های فرد نهفته است امری است که روانکاو باید آن را بداند و درک کند. روانکاو است که همچون آیینه ای می تواند علارغم آینه جیوه ای؛ بازتاب دهنده ظاهر سازی ها و جلوه فروشی ها، بتواند بازتاب دهنده ابهام ها و ایهام ها، نامعلومات و اعماق درونی باشد که نگاه، شناخت و بینش به آن ها مستلزم جرات و دلیری فراظاهر باشد. از همین روست که روانکاوی هزینه ای به ارزش «از وجود مایه گذاشتن»؛ «اشتیاق به دانستن از خود»؛ دانستن از «حقیقت وجودی» می طلبد و فرد مورد روانکاوی کمترین هزینه پرداختی اش مالی و زمانی است که پرداخت می کند. او می داند که «هیچ چیز به اندازه بیماری گران نیست؛ البته بجز حماقت». در فرایند روانکاوی، روانکاو با نگاه ریزبین و بینش از ساختار انسانی می داند که او از همانی لذت می برد که از آن فرار می کند. او تئاتری را به نمایش گذاشته است که سناریوی آن را ناخودآگاه؛ منبع دانش به نگارش درآورده است. روانکاو می داند که مراجع روانکاوی آمده تا مقاومت کند و تغییری نکند، به عبارتی میل او بطور ناخودآگاه بر مقاومت در برابر تغییر است. مراجع روانکاوی با همان سناریوی ناخودآگاه برای روانکاوی می آید و ناخودآگاه همان سناریو را در فضای روانکاوی و با روانکاو اجرا می کند و «مینیاتوری از دنیای بیرون» را به نمایش می گذارد. این فضای امن؛ پایه ایمن و پناهگاه امن بودن روانکاوی است که می تواند این دور باطل؛ «وسواس تکرار» از سناریوی نوشته شده ناخودآگاه را شناسایی و مورد تحلیل و بررسی قرار دهد؛ بازخوانی و بازنویسی اش کند. دنیای ناامن پیش رو است که بیمار را به این درجه و به این جایگاه رسانیده است. چراکه این امری محتوم و اجتناب ناپذیر است؛ «این بهایی است که برای زندگی جمعی؛ تمدن و فرهنگ پرداخت می شود». گرایش حقیقی به زندگی خودخواهانه و پر کشمکش هست؛ از یک رو همه را برای خودمان می خواهیم و یک رو خودمان را با همه می خواهیم؛ «ساحت جنسی». از طرفی نه خودمان را می خواهیم و نه دیگری را؛ «ساحت مرگ و پرخاشگری». اما ناخودآگاه در پشت ماسک می نشینم و نمایشی را به اجرا می گذاریم. این در حالی است که چنین خوب جلوه دادن ها برای ما هزینه هایی دارد و واپس رانی و واپس زنی هیجانات حقیقی و جایگزین نمودن سمپتوم ها بهایی است که ما برای آن پرداخت می کنیم تا طرد و مطرود نشویم و بتوانیم بین تمایلات خودمان و دنیای واقعی پیرامون مصالحه ای صورت بخشیم. روانکاو می داند که سمپتوم که بیمار از آن می نالد و ادعای تلاش برای تغییرش را دارد، بهترین حالتی بوده که فرد برای جایگزینی گزینش کرده و این قابل فهم است که چرا نخواهد براحتی از آن دست برندارد. ازینروست که روانکار هیچ گاه تلاش در جهت تغییر هسته سمپتوم ندارد و هدف اش تغییر شکل آن بصورت بهینه میان فردپذیری و جامعه پذیری است تا از تنش زایی آن کاسته شود. او می داند که ساختار روانی که در شرایط انسانی ایجاد می شود قابلیت تغییری ندارد و نیازی به تغییر نیست و در همان ساختار روانی است که باید به اصلاح پرداخت. روانکاو می داند که کار او در دنیای بیرون از بیمار که نه بلکه در دنیای درون خود بیمار است که باید صورت پذیرد. روانکاو می داند که به جای نوازش سمپتوم، توصیه ها، نسخه پیچی های فرافکنانه باید از مراجع روانکاوی بشنود و همان ها را به آگاهی او برساند و این تنها از شاهراه «آزادی در گفتار»؛ «تداعی آزاد» و تاییدیه از سوی «رویاها» میسر است. او می داند که مراجع روانکاوی خود یک دایره المعارفی است که هم درد و هم درمان درون خود اوست و به فضایی امن نیاز است تا خودش به آن دست یابد، بنگرد و تجربه شان کند؛ و آن دایره العمارف همان ناخودآگاه است. در این فضای امن با پایه امن روانکاو و پناهگاه ایمن جلسه روانکاوی است که مراجع روانکاوی به ملاک و معیار انسان بودن؛ «آرامش» می رسد. «آرامش» همانی است که فرد را قادر می سازد تا از تقریبا همه وجود در هر موقعیتی لذت ببرد. «آرامش» منزلگاه و ارزش، شأن و لیاقت هر انسانی است. «آرامش» از طریق «خود بودن» دست یافتنی است. در روانکاوی هرکسی به ماهیت و هسته »خود بودن» برگردانده می شود. این «خود بودن» چیست؟ حقیقت وجودی هر فرد است. »خود بودن» در دنیای زندگی یا مرگ، سفید یا سیاه، دنیای سراپا مثبت اندیشی یا همه منفی اندیشی، دنیای آسان و بی دردسر یا سخت و پردردسر، دنیای خود یا دیگری، دنیای این یا آن نیست بلکه در دنیای زندگی و مرگ؛ دنیای خود و دیگران؛ دنیای این و آن است. «خود بودن» هم عشق ورزیدن و هم نفرت ورزیدن؛ پذیرش فرشته بودن و گرگ بودن در دنیایی خاکستری هاست. «به همین اندازه ای که به خودم عشق می ورزم از خودم متنفر خواهم بود و بالتبع به همان مقدار عشق ورزی ام به تو، از تو متنفر خواهم بود». انتهای «خود بودن» چیست؟ پذیرش محدودیت است. افتراق فرد روانکاوی شده با دیگران در همین که او می پذیرد دارای محدودیت است. همیشه اضطراب درونی بخاطر ناشناخته بودن، غیرقابل پیش بینی بودن و بخصوص مرگ با او خواهد بود. اضطراب تنهایی در درون او همیشگی خواهد ماند و «همه در دریایی هستیم که در تنها بودن مشترک و با هم خواهیم بود». در روانکاوی بجای نافهمی و ناتوانی در پذیرش، خاتمه زندگی، گستاخی و بی تعهدی، هرج و مرج یا بی بند و باری، چهارچوب شکنی و مسئولیت گریزی بر پذیرش محدودیت انسانی که همان شرایط انسانی باشد تاکید می شود. پس از آگاهی از محدودیت و محدوده در دسترس، مراجع به یک زندگی سالم با داشته ها می رسد؛ هرچند همه داشته هایش نداشته های او باشند. شرایط انسانی چیست؟ زندگی با کلمه شروع می شود، «کلمه ناخودآگاه را می سازد. ناخودآگاه واپس زنی را موجب می گردد. واپس زنی است که سمپتوم را رقم می زند. سمپتوم پندار، گفتار و کردار ما را می سازد». حقیقت انسانی همه ناخودآگاه است، ناخودآگاه که خود سیستم است. اما واقعیت انسانی یک «من ذهنی» است؛ همه فانتاسم هایی از آنچه با فانتزی های خودمان از دنیای آینه ای گرفته ایم و ساخته ایم. حال می توانیم خواب گونه زندگی کنیم و یا هرگاه یک بحران موجب تلنگری از شناخت برای ما شود و خواب مان را آشفته کند به یک روانپزشک یا روانشناس توصیه ورز و مثبت اندیش یا یک انرژی زا و حتی به یک فیلم خنده دار رجوع کرد و دوباره با خواب زدگی زندگی خواب آلوده مان را ادامه دهیم. نمود بارز این ناپذیرفتگی همان بی تعهدی ها، گریز از مرزهای انسانی، اعمال ناآگاهانه، ناآزادانه و ناخواسته است. نمود آن عمل استقبال از مرگ است که حال که من نمی دانم و ناتوانم در برابر آن بنابراین خاتمه اش می دهم. این یک حقیقت تاسف بار است که شرایط انسانی برای همه اینگونه است و گریزی از آن نیست مگر فهم و پذیرش آن و این یعنی همان که از «بعد خیال» شروع می کنیم، با «بعد سمبولیک« زندگی می کنیم تا به «بعد واقع» برسیم اما پس از آن است که به بعد خیال و سمبولیک نزول و هبوط می کنیم، اما این بار با «آگاهانه گی، آزادانه گی و خودخواستگی» خودمان. حال هرپندار، گفتار و کردار را با پرسش اینکه «منظور چیست؟» به مشاهده می گذاریم، مورد سوال قرار می دهیم و پاسخ یابی می کنیم و با همان ملاک و معیار سه گانه آگاهی، آزادی و خودخواستگی مطابقت می دهیم. از این پس دنیای ما نه آنقدر محدود که فقط «خود نارسیستک» در آن جای گیرد و نه آنقدر گسترده که «خود مطرود» را در آن احساس نکند. اکنون موازنه و تعادلی است که هم وجود خود «فردیت» را و هم وجود دنیای پیرامون «عشق به دیگران» را به رسمیت می شناسد و با آگاهی از حقیقت آن بر واقعیت زندگی تاکید می ورزد.
مصطفی محمودی قهساره مرکز مشاوره کیمیا
|
|
|
|
|