دوران نوجوانی را به عنوان دوران بحران معرفی میکنند. بحرانی که همانطور که ما آن را گذراندیم فزندان ما نیز بتوانند این دوره را با خوبی پشت سر بگذارند. شرط لازم برای بهتر سپری شدن این دوران این است که پدران و مادران از اطلاعات مورد نیاز و ضروری در این زمینه آگاهی کامل داشته باشند. اگر نگاهی داشته باشیم به سیر تکامل فرزندان خود از کودکی تا به امروز که به دوران نوجوانی رسیده اند معمولا چندین پله و دوران را گذرانده اند. اولین دوران، دوران نوزادیست تا نوپایی و اوایل کودکی، در این یک سال اول زندگی که شیرخوار و نوپا هستند مهمترین محور رفتاری آنها امنیت می باشد و پدر و مادر به هیچ عنوان نباید امنیت مورد نیاز آنها را نادیده بگیرند. با اولین اشاره از سوی نوزاد باید درخواست او در دسترس قرار بگیرد و انجام شود. بعد از دوره اول و یک سالگی وارد دنیای کودکی میشوند. در این دوران کودک بیشتر تمایل دارد که خود کارهایش را انجام دهد و لازم است که او در رفتار روزمره ی خود ابتکار عمل داشته باشد.بعد از این دوران کودک به 6سالگی میرسد و زمان مدرسه رفتن او فرا میرسد. در این دوران کودک خود را با دوستان خود مقایسه میکند و کمی از خانواده فاصله میگیرد و با توجه به شرایطی که در آن قرار دارد میزان کارایی خود را با دیگران میسنجد. در هرکدام ازین سه مرحله ی رشد اگر کودک دچار مشکل بشود، به عنوان مثال اگر امنیت او در دوران نوزادی به هم بخورد او همیشه مشکل عدم اعتماد را خواهد داشت، یا اگر در دوران کودکی ابتکار عمل خود را در دست نگیرد همیشه نسبت به خود نوعی احساس گناه خواهد داشت. همینطور در دوران مدرسه اگر نتواند خود را درست و آنطور که باید ارزیابی کند و با همسالان خود مقایسه کند دچار نوعی حقارت خواهد شد. تمامی این موارد پایه و بنایی است برای دوران نوجوانی. دوران نوجوانی دورانیست که هر فرزندی به دنبال پاسخ این سوال (که من کیستم) میباشد و میخواهد بودن خود را ثابت کند و بگوید من هستم. به همین دلیل نیاز است که والدین نسبت به اینکه فرزند نوجوان آنها میخواهد از یک طرف استقلال خود را به دست بیاورد و از طرفی دیگر به درستی به این استقلال دست پیدا کند، آشنایی داشته باشند. اگر نوجوان به درستی بتواند ازین مرحله عبور کند مسلما میتواند به صورت سالم و سلامت فردی مستقل باشد که روی خود شناخت کافی را دارد و میتواند برای خود تصمیم گیری وعمل کند. اما اگر درست نتواند خود را بشناسد و همیاری و هماهنگی پدر و مادر در این شناخت وجود نداشته باشد او برای اینکه بتواند استقلال خود را به دست بیاورد از خانه و پایگاه امن خود فاصله میگیرد و از طریق انحراف سعی میکند به استقلال دست پیدا کند. به همین دلیل است که گاهی دیده میشود برخی نوجوان ها رفتارهایی را که معمولا خلاف نامیده میشوند از خود نشان میدهند، یا به صورت اکیپ های مختلفی که تشکیل میدهند و یا به صورت فردی. تمامی این رفتارها یک دلیل دارد و آن این است که میخواند بگویند که من میتوانم، هستم و وجود دارم. دوران نوجوانی از سن 12الی 13سالگی شروع میشود و تا 19 سالگی ادامه دارد. در این دوران یک سری اتفاق ها و تغییراتی رخ میدهد که در دختران و پسران متفاوت میباشد. تفاوت کلی آنها در هورمون هایی است که غدد آنها ترشح میکند. در دخترها معمولا با رسیدن به این دوران تولید هورمون استروژن آنها دوبرابر میشود. این هورمون به طور کلی روی خلقیات اثر میگذارد و خلق را پایین می آورد.به همین دلیل است که میگویند خانوم ها از عطوفت بیشتری برخوردار میباشند و هورمون پرخاشگری در آنها وجود ندارد که بخواهند پرخاشگری کنند. به همین دلیل هورمون استروژن کمی خلق آنها را پایین می آورد و باعث میشود که در دروران نوجوانی کمی بی حوصله شوند و حالت هایی از افسردگی را پیدا کنند. اما در پسرها اتفاقی دیگر رخ میدهد که نیاز است والدین نسبت به آن آگاهی داشته باشند.در این در دوران هورمون مردانه ی پسرها ناگهان 18برابر افزایش پیدا میکند. این هورمون توسترون نام دارد. چیزی که پسران را تبدیل به فردی زمخت میکند و باعث تغییراتی از جمله رشد ریش و سبیل در صورت و پهن شدن شانه ها وایجاد حالتی مردانه در آنها میشود. این هورمون به طور کلی هورمونی پرخاشگرانه میباشد و هرچه این هورمون بیشتر باشد به فرد احساس خشونت بیشتری دست میدهد. اولین مساله ای که والدین باید در مورد فرزندان پسر خود بدانند همین مساله ی افزایش 18برابری هورمون ها میباشد. پس زمانی که فرزند خشونتی از خود نشان میدهد و یا لحن صدای او تغییر میکند باید والدین این را بدانند که این امری طبیعیست و دورانیست که نوجوان در آن واقع شده است. پس لازم است که والدین به جای اینکه مشکل فرزند خود را با همه در میان بگذارند و از ناسازگاری او شکایت کنند، او را کمی درک کنند و احساس او را بپذیرند، به عنوان مثال با گفتن این جمله که (میدانم در حال حاضر عصبانی هستی بهتر است بعدا در موردش صحبت کنیم یا اینکه میدانم احساس خوبی نداری اما تو باید حریم ما را نیز حفظ کنی) او را آرام کنند. یکی از اولین تغییراتی که در زمان بلوغ در بدن نوجوانان رخ میدهد در دختران به وجود آمدن عادت ماهیانه و در پسران خارج شدن اسپرم منی(که میتواند به صورت تجربه، خود ارضایی ویا احتلام در خواب خارج شود) میباشد. یکی از بهترین راهکارها برای والدین این است که فرزندان آنها نسبت به مسائلی که در این دوران رخ میدهد از طریق والد همجنس(پسرها از طریق پدر،دخترها از طریق مادر) پیش آگاهی داشته باشند. به عنوان مثال زمانی که دختران برای اولین بار قرار است عادت ماهیانه را تجربه کنند وظیفه ی مادران است که آنها را از این مساله آگاه کنند و با گفتن جمالاتی همچون این اتفاق مساله ای عادی است که منجر به رشد و کدبانو شدن تو میشود، از اضطراب او کم کنند و به او آگاهی بدهند. همینطور در مورد پسران نیز لازم است که پدران آنها قبل از اینکه آنها در وضعیت مورد نظر قرار بگیرند اطلاعات لازم را به آنها بدهند و برای آنها توضیح بدهند که این مساله امری است طبیعی که منجر به مرد شدن آنها میشود و با تغییراتی همچون افزایش میل جنسی همراه است که ممکن است باعث شود آنها برای تخلیه ی این انرژی دست به خود ارضایی و.. بزنند و یا به طور غیر ارادی در خواب منی از آنها خارج شود. همینطور از آنها بخواهند که هر زمان سوال و یا کمکی در این زمینه داشتند از خود آنها بپرسند . از دیگر تغییرات این زمان تغییرات چهره، قد، پهن شدن شانه ها، بزرگ شدن ماهیچه ها، تغییرات در صدا در پسران، گرد شدن صورت در دختران و کشیده شدن صورت در پسران میباشد. همانطور که گفته شد مهمترین عنصر در دوران نوجوانی اثابت بودن واینکه من هستم میباشد. نوجوان زمانی که در پی اثبات این بودن است در واقع میخواهد عزت نفس خود را بالا ببرد و نشان دهد. حال در این دوره ممکن است نوجوانان از نظری ظاهری و شکل صورت کمی دچار نابسامانی و به هم ریختگی شوند و دائم در حال نگاه کردن به خود در آینه باشند ویا در بعضی دختران ممکن است تمایل پیدا کنند که جراحی های زیبایی روی صورت خود انجام دهند. بنابراین به والدین توصیه میشود در انجام هر چیزی که بتواند عزت نفس فرزند را در این راه افزایش دهد، تا جایی که طبیعی باشد و امکانات اجازه دهد همیاری کنند. نه اینکه او را نادیده بگیرند و رفتارش را درک نکنند. در زمینه بلوغ چند عامل وجود دارد که لازم است به آنها اشاره کنیم. اولین مورد اینکه ما یک بلوغ زودرس (فرزندان زودتر از موعد به بلوغ میرسند) و یک بلوغ دیرس(فرزندان دیرتراز موعد به بلوغ میرسند) داریم. طبیعتا زمانی که بلوغ زود رس برای فرزندان رخ دهد یک سری نگرانی ها وخوشحالی ها وجود دارد و زمانی که بلوغ دیرس رس اتفاق بیفتد نیز به همین شکل خواهد بود. عوامل مختلفی از جمله آب و هوا، وراثت و.. در رخ دادن این بلوغ ها تاثیر دارد.
اگر والدین بتوانند در فرزند خود احساس مثبتی را نسبت به دوران نوجوانی و بلوغ و طبیعی بودن آن، به وجود بیاورند باعث خواهند شد تا اعتماد به نفس فرزندان افزایش پیدا کند و گرایش آنها به سمت سو استفاده و انحراف بسیار کاهش پیدا کند. اما اگر برخلاف این جریان باشد و فرزندان در این دوره (به خصوص دخترها) نسبت به خود احساس بدی داشته باشند، و از طرف والدین هم همدلی و همیاری صورت نگیرد عزت نفس آنها کاهش پیدا خواهد کرد و دچار مشکل خواند شد. به عنوان مثال گاهی دیده شده کسانی که از استرس و اضطراب رنج میبرند در گذشته در این زمینه مشکلاتی را داشته اند و از شرایط بلوغ خود و ابراز آن خجالت میکشیدند و گاهی هنوز هم این احساس را در خود دارند. معمولا در خانوم ها این مساله بیشتر دیده میشود. پس تمامی اینها برمیگردد به ابتدای امر و انعکاس هایی که از طرف والدین و دیگران صورت گرفته است. بعد از تغییرات هورمونی و فیزیولوژیکی تغیرات دیگری که در فرزندان اتفاق می افتد تفکری است که در آن از تغییر عینی و شناختی به تغییرات انتزاعی میرسند. معمولا تا یک دوره سنی (حدودا 12سالگی) پدر و مادر میتوانند انتظار داشته باشند که فرزندان در برابر خواسته های آنان به طور مطلق چشم بگویند واز آن سر باز نزنند. اما زمانی که فرزندان به سن نوجوانی میرسند به خصوص در پسرها، یک سری تغییرات تفکری نیز در آنها رخ میدهد. به عنوان مثال بسیار ایده ال گرا تر فکرمیکنند و واقعیت زندگی را در مورد والدین، خانواده، شغل آنها، جایگاه اجتماعی، اقتصادی خود و آنها و.. درک نمیکنند و با شرایطی که هست کنار نمی آیند. در صورتی که فردی پخته با تمامی این شرایط کنار می آید و میداند که همین چیزی که هست را باید بپذیرد. نوجوان در واقع انتزاعی فکر کردن را شروع میکند و به آرمان های خود گرایش پیدا میکند و فکر میکند که همه چیز را میداند و از پس هرچیزی بر می آید و دیگران باید از او پیروی کنند. والدین نیز باید بدانند که این نوع تفکر و رفتار کاملا طبیعی است، چرا که تفکر نوجوان رشد کرده و از حالتی صوری به حالتی انتزاعی رسیده است، و با توجه به تفکر آرمانی ای که پیدا کرده باید با گذشت زمان خود به این نتیجه برسد که واقعیت زندگی چیست. در چنین شرایطی لازم است که پدر و مادر در کنار فرزند خود باشند. اگر پدر و مادری در گذشته به طور دائم و بیش از حد به فرزندان خود دستور داده باشند و دستوری عمل کرده باشند، آنها را از کاری منع یا تشویق به کاری دیگر کرده باشند و به مقایسه آنها با دیگران و یا تحقیر و توهین آنها پرداخته باشند، فرزندان خواه ناخواه در پروسه ی انتقام گیری قرار میگیرند، زیرا هم از نظر جسمی و هم از نظر شناختی و تفکری تغییر کرده و دچار آرمانگرایی و خود بزرگ بینی شده اند و این قدرت را خواهند داشت که رفتارهای گذشته ی والدین خود را تلافی کنند. به همین دلیل اگر دوران نوجوانی درست هدایت نشود بین والدین و فرزندان فاصله ایجاد خواهد شد. به عنوان مثال در اولین مورد، ممکن است در اعتقادات وعقاید مورد قبول خانواده با فرزند فاصله ایجاد شود و فرزند با آنها مخالفت کند و راه دیگری را در پیش بگیرد. دومین مورد در ارتباط با مدرسه میباشد، معمولا والدین دلشان میخواهد که فرزندشان از نظر درسی در جایگاه خوبی باشد اما یک دفعه متوجه میشوند که دچار افت تحصیلی شدیدی شده است و یا اینکه در شکلی دیگر فرزند تهدید به ترک تحصیل میکند. همچنین در موارد دیگر ممکن است از نظر اجتماعی جذب محیط هایی بشوند(فرهنگی و یا سیاسی) که خانواده با آنها موافق نیست. بنابراین لازم که در این دوران پدر و مادر نسبت به مسائلی که اتفاق می افتد آگاهی کامل و لازم را داشته باشند. اینکه چه اتفاقی رخ داده که فرزند آنها تصمیم به ترک تحصیل گرفته و یا تهدید به آن کرده و یا پنهانی این کار را انجام داده است. به عنوان مثال مادری میگوید که فرزند من تا یک ماه پیش به طور دائم نماز خود را به جا می آورد ولی از یک ماه پیش تا به امروز فقط خود را در اتاقش حسب میکند و میگوید که مزاحم من نشوید! در قدم اول مادر باید بداند که منظور فرزندش از این کار چیست؟ حتی در موارد دیگر نیز والدین باید این را بدانند و به آن توجه کنند. در واقع آنها به جای این که به فرزند خود برچسب لجبازی، تندخویی، بی ادبی و.. را بزنند باید ببینند که منظور فرزندشان از رفتار خود چیست و چه چیزی را میخواهد به آنها بگوید و اثبات کند. در بیشتر اوقات زمانی که پدر و مادر از فرزند خود این سوال را میپرسند در واقع سهم خود را از این ماجرا درک میکنند و هرکدام با توجه به نتیجه ی دریافتی به جواب های متعددی میرسند، اینکه شاید فرزندشان با این رفتار قصد داشته در این زمان از آنها انتقام بگیرد، و یا شاید میخواسته نشان دهد که آنها او را درک نمیکنند. زمانی که والدین قبل از همه سهم خود را از ماجرا پیدا کنند در هدایت رفتار و ارتباط خود با فرزندان خیلی بهتر میتوانند تعامل کنند. یقینا والدین میدانند که اگر فرزندشان لج بازی میکند حتما در جایی به او خیلی سخت گیری کرده اند. زیرا امروزه به دلیل اینکه والدین فرزندان کمتری دارند یک یا دو فرزند، بسیار بیشتر روی آنها حساسیت نشان میدهند و کنترل گری میکنند، به خصوص مادرها که با چک کردن موبایل، مدرسه، نمرات، دوستان و.. فرزند خود، به دور او حصاری کشیده اند. و فرزند زمانی که دست به لج بازی میزند در واقع میخواهد بگوید که کمتر مرا کنترل کنید ومن اگر بخواهم کاری را انجام دهم به هر شکلی میتوانم. معمولا مادراها یا به فرزندان اولشان نزدیک میشوند یا فرزندان دوم و این کارعملی ضعیف است.زیرا به این بهانه تبعیضی بین فرزندان خود قائل میشوند و ممکن است بعدها یکی از فرزندان آنها به این مساله اعتراض کند. این که ما لحظه ای از گود خارج شویم و از بیرون به قضیه نگاه کنیم خیلی میتواند به ما کمک کند. مثلا به خود بگوییم که فرزند ما از نظر هورمونی دچار تغیراتی شده که این تغییرات و حالات عصبانیت و پرخاشگری او تا هفتاد درصد دست خود او نیست. پس آیا من توانسته ام او را درک کنم؟ و گاهی به او بگویم که فرزندم تو در حال حاضر عصبانی هستی، لطفا کمی آرامش خود را حفظ کن تا بعد در مورد موضوع مورد نظر با هم صحبت کنیم. از او بپرسیم که منظور تو ازین لجبازی ها، ناسازگاری ها، پرخاشگری ها و بیهوده گری کردن ها چیست؟ پس با توجه به این صحبت هاست که پدر و مادر میتوانند با فرزندان ارتباطی درست برقرار کنند. آنها باید فرزند خود را بشنوند و با او صحبت کنند.قبول کنند که خود آنها هم اشتباه میکنند، از او بپرسند که آیا تا به حال پدر و مادر خوبی برای او بوده اند؟ در واقع دنیا را از دریچه ی چشم او نگاه کنند نه خود، زیرا گاهی والدین از دید خود، فکر میکنند که هیچ چیزی برای فرزندشان کم نگذاشته اند در صورتی که وقتی در جلسات مشاوره از فرزندان سوال میشود نظر آنها اینگونه نیست. همینطور از فرزندان سوال میشود که آیا تا به حال پدر و مادرت تو را در آغوش گرفته اند؟ آیا با هم صمیمی هستید؟ آیا به نظرتان این اندازه که فکر میکنید دیگران پسندیده اند، شما برای پدر و مادر خود پسندیده هستید؟ آیا پدر و مادرتان آنقدری که به دیگران احترام میگذارند به شما هم احترام میگذارند؟ و از دریچه ی چشم فرزند یک دنیا فاصله وجود دارد میان آنچه پدر و مادر میبینند و چیزی که او میبیند. والدین باید بپذیرند که در دنیای ذهنی و تصویری فرزندشان چه چیزی میگذرد. به عنوان مثال چه ایردی دارد اگر گاهی پدر و مادر در کنار فرزند خود بنشینند و از او بپرسند که از دید دنیای تو و از چشم تو در تمام این سالهایی که با هم زندگی کرده ایم اگر بخواهی چند ویژگی مثبت و منفی ما را بگویی بدون هیچ ترس و ناراحتی ای، چه چیزهایی است؟ در واقع این شیوه ی برخورد بسیار محیط را آماده میکند برای اینکه تعاملی درست و با برنامه ایجاد شود. زمانی که ما از خود شروع کنیم میتوانیم با فرزندانمان با برنامه ریزی رفتارهایی که باید تقویت کنیم را افزایش دهیم و رفتارهایی که نباید را کاهش، زیرا راه حل اصلی همین است. خیلی وقتها والدین شکایت میکنند که فرزند ما از یک زمانی به بعد درس نمیخواند، پرخاشگری میکند، ازما فاصله گرفته است و.. . دلیل این مساله این است که فرزند آنها اگر تا دیروز این رفتارها را انجام نمیداد به این دلیل بود که نمیتوانست و ظرفیت و توانمندی آن را نداشت، ولی امروز این فرزند توانمندی لازم را پیدا کرده و برای اینکه عزت نفس خود را بالا ببرد و گذشته ی خود را جبران کند حتی اگر از طریق مسیری انحرافی هم باشد این کار را میکند. پس اگر والدین میخواهند که راه درست را طی کنند، باید سهم خود را از انحرافات و خطاهایی که تا امروز کرده اند و آسیب هایی که زده اند بپذیرند.و با فرزند خود ارتباطی دوستانه داشته باشند تا بتواند آنها را نقد کند. در این صورت است که پدر و مادر میتوانند از یک برنامه ریزی صحبت کنند و با خلاء هایی که فرزندشان احساس میکند بیشتر آشنا شوند.
نکته ای دیگر که در خانواده حائز اهمیت است و باید به آن توجه داشته باشیم، ترتیب جنسی و نوع جنسیت فرزندان و تعداد آنها است. در مورد ترتیب فرزندی مطمئنا فرزندی که بچه اول محسوب میشود از نظر شخصیتی با فرزندان دوم، سوم و آخر متفاوت است. همچنین اگر فرزندان دختر یا پسر باشند این دو کاملا با یکدیگر متفاوت هستند. از نظر تعداد فرزندان اگر یک فرزند باشد یا دو فرزند یا سه فرزند و الی آخر شرایط برای هر تعداد فرزند متفاوت است. اگر بخواهیم در مورد ترتیب فرزندی صحبت کنیم، پدر و مادر باید بدانند، زمانی که فرزندان اول به دنیا می آیند آنها تنها خودشان هستند و پدر و مادر و یا حتی یک ایل و قبیله و یا خانواده ای بزرگ که بعد از سالها فرزندی در آن به دنیا آمده است. و یا در مورد والدین، مادر زمانی که در منزل پدری بوده سالها انتظار کشیده تا فرد مورد نظرش به خواستگاری او بیاید و بعد از آمدن آن شخص و رسیدن به یکدیگر باز انتظار کشیده اند تا صاحب فرزندی بشوند. زمانی که فرزند اول به دنیا می آید در واقع تمام دنیا برای آن فرزند میباشد، نه کسی وجود دارد که بخواهد با او رقابت کند و نه کسی که بخواهد در برابر او احساس ضعف کند. پدر و مادر و اطرافیان تا جایی که میتوانند به آن فرزند توجه میکنند و محبت میدهند با این توجیه که او یکی یک دونه میباشد. وقتی که این فرزند در چنین شرایطی رشد میکند و بزرگ میشود، یا تمامه توجه والدینش را به خود میگیرد و تمامه آن چیز هایی که باید ارضاء شود را به دست می آورد، یا اگر والدین عصبانی بشوند و با آن حالت به خانه بیایند و تمامه ناکامی را به او بدهند، تمامه آن بچه ناکام میشود. در واقع شخصیت فرزند اول طوری شکل میگیرید که خود را مالک همه چیز میداند، پدر، مادر، زندگی و.. . حال زمانی که فرزند دوم به دنیا می آید احساس فرزند اول قابل پیش بینی است، او فکر میکند که فرزند دوم آمده تا حق او را از او بگیرد و پایمال کند. در واقع اینها آسیب های طبیعی به شمار می آیند. اگر فاصله سنی بین آنها 3سال باشد خیلی بهتر میتوانند این ناکامی ها را تحمل کنند. اما اگر این فاصله خیلی زیاد یا خیلی کم باشد، آسیب های آن هم مسلما متفاوت خواهد بود. زمانی که این فرزند به سن نوجوانی میرسد بازهم حس انتقام گیری که از قبل در وجود او میباشد زنده میشود، زیرا تا آن زمان فکر میکند که دیگران با آمدنشان حق او را ضایع کرده اند. فرزندان اول معمولا همیشه حسرت گذشته را دارند و اینکه دوران طلایی داشته اند که از دست داده اند، و دیگر اینکه سیری پذیر نیستند و همیشه احساس طلب میکنند. یعنی هر خواهش و درخواستی از آنها برآورده شود باز هم سیری نمی پذیرند. زیرا در دوران طلایی آنها همه چیز برایشان فراهم بوده و همیشه حسرت آن را دارند. ترتیب فرزندان از اهمیت بالایی برخوردار میباشد. اینکه فرزند اول یا دوم و الی آخر هرکدام چه رفتارهایی از خود نشان میدهند.به عنوان مثال وقتی فرزند دوم به دنیا میاید، فرزند اول را به عنوان یک رغیب برای خود میبیند و سعی میکند با او به رغابت بپردازد. به همین دلیل معمولا فرزندان دوم موفق تر میباشند. زیرا خودشان تصمیم گرفته اند که گلیم خودشان را از آب بالا بکشند تا از فرزند اول پیشی بگیرند. فرزند اول و بزرگتر همیشه همه چیز برایش مهیا بوده و رغیب دیگری نداشته و پدر و مادر هر آنچه میخواسته را در اختیارش گذاشته اند. بنابراین فرزند دوم با وجود فرزند اول خود را ملزم به رغابت و تلاش بیشتر میداند. او معمولا کمی ساکت تر، کوشاتر و موفق تر است. زمانی که فرزند سوم به دنیا می آید اگر پدر و مادر توجه کافی به او نکنند مساله پرس اتفاق می افتد. یعنی اگر این فرزند فراموش شود بین فرزند اول و آخر پرس میشود و نادیده گرفته میشود و متعاقبا اتفاقات بسیاری برای او رخ میدهد. در مورد فرزندان چهارم ، پنجم، ششم و.. نیز این غفلت به خاطر تعداد زیادشان معمولا رخ میدهد. فرزندان آخرهمیشه مقداری احساس ضعف را در وجود خود احساس خواهند کرد، زیرا زمانی که به دنیا می آیند همه در حال راه رفتن و تلاش کردن و فریاد زدن میباشند و از حق خود دفاع میکنند بنابراین این فرزند همیشه احساس ناتوانی در خود میکند. در واقع فرزندان آخر همیشه خود را یک گام عقب تر میبینند و به همین دلیل نیاز به محبت بیشتری دارند و از پدر و مادر خود انتظار دارند که آنها را بیشتر دوست بدارند، زیرا احساس ضعف و ناتوانی ای که دارند این باور را در آنها به وجود نمی آورد که احساس والدین و دوست داشتن آنها را درک کنند. آنها معمولا کمال طلب و توجه طلب میشوند. اگر پدر و مادر و یا همسر آنها بارها به آنها ابراز علاقه کنند باز هم تمایل دارند که این احساس و علاقه را چک کنند. زیرا ناتوانی ای که در کودکی تجربه کرده اند این احساس را در آنها ایجاد کرده که نکند که من کمتر باشم.
در دوران نوجوانی رفتار ما باید با فرزندان اول، دوم، سوم و آخر متفاوت باشد. والدین باید این احساس را به فرزندانشان بدهند که (من در کنار تو هستم و به تو علاقه مندم). اگر با وجود اینها باز هم فرزندی ادعا میکند که شما به من علاقه ندارید و همیشه معترض است که شما قبلا من را بیشتر دوست داشتید و.. باید بدانید که این رفتارها معمولا از فرزند اول سرمیزند در واقع در چنین شرایطی نباید با او بحث و جدل کنید و یا توضیحی بدهید فقط کافیست که او را درک کنید. یا اینکه اگر فرزند دوم مشغول رغابت با فرزند اول است سعی کنیم قبل از هرچیزی بین آنها صلح را برقرار کنیم. مثلا به فرزند دوم بگوییم که برادر بزرگتر باید مراقب تو باشد و تو نیز لازم است که احترام او را حفظ کنی. همچنین برای موفقیتش به او کمک کنیم اما نگذاریم که رغابت او از طریق خراب کردن برادر بزرگترش، جنبه ی تخریبی به خود بگیرد . گاهی این تخریب به صورت مستقیم صورت میگیرد و گاهی به صورت غیر مستقیم. به عنوان مثال زمانی که فرزند دوم شروع میکند به انجام دادن کارهای خوب و به قولی خودشیرینی میکند، در واقع درحال تخریب غیر مستقیم است. و یا گاهی که به طور واضح و مستقیم برادر خود را تهدید میکند تخریب مستقیم را انجام میدهد.
در مبحث جنسیت رفتار ما باید با دختران و پسران متفاوت باشد. این قضیه در واقع بسیار حائزاهمیت میباشد. هر کدام از خانواده هایی که تنها فرزند دختر داشته باشند یا تنها فرزند پسر و یا شامل هر دو با هم باشند، دارای مسائل خاص خود هستند. همانگونه که فرزندان از ازدواج یک پدر ویک مادر به وجود می آیند، هنگامی که زندگی آنها نیز روال طبیعی خود را طی کند در برهه ای از زمان باید با یک ناهمجنس خود ازدواج کنند. اگر فرزندان ما تک جنس باشند و یاد نگیرند که چگونه با ناهمجنس خود رفتار کنند و یا ویژگی های ناهمجنس خود را درک نکنند، زمانی که ازدواج میکنند دچار مشکل خواهند شد. به عنوان مثال در خانه با والد ناهمجنس خود دچار مشکل هستند و وقتی ازدواج میکنند با طرف مقابل خود. زمانی که در خانواده ای فقط فرزندان پسر به دنیا بیایند و آن خانواده فقط پسر دار باشند، مرد خانه در واقع ناکام شده است، اما خانوم خانه این احساس را نخواهد داشت زیرا او تک مانده و تنها خانوم خانه خود اوست، ولی همسر او با وجود فرزندان پسر به احساس ناکامی میرسد. در چنین شرایطی معمولا آقایان خانه احساس ضعف و ناتوانی خواهند کرد و گاهی از بی توجهی و وقت گذاری بیش از اندازه همسرشان با پسران گله میکنند. در واقع این اتفاق خود یک نوع آسیب برای فرزندان پسر محسوب میشود، آنها معمولا خود خواه بار می آیند زیرا خواه ناخواه مادر در وهله اول یک نوع رقابت بین پسران و پدرشان ایجاد کرده که به همسر خود نشان دهد اگر نسبت به من بی تفاوتی کنی پسرانم هستند. حال اگر مادری بیش از اندازه به پسران خود توجه کند به طور یقین پسران او خودخواه بارمی آیند. و زمانی که ازدواج میکنند همسرشان نیز از بی تفاوتی آنها رنج میبرد زیرا هنگامی که در خانه بوده اند فرزند دختری وجود نداشته که آنها نوع رفتار لطیف با او را مشاهده و روحیات او را درک کنند. بنابراین هنگامی که تنها جنسیت خانه ای پسر است مادر باید از یک زمانی معمولا از سه سالگی به بعد، فاصله ی خود را با فرزند پسر کم کند و او را به سمت پدرش سوق دهد. حتی اگر پدر او حضور نداشته باشد باید به صورت غیر مستقیم این کار را انجام دهد. به عنوان مثال هنگامی که پسر از مادر خود در مورد اینکه کدام پیراهن مناسب تر است که بپوشم و یا انتخاب رشته درسی و هر مساله ی دیگری سوال ونظرخواهی میکند، آن زمان مادر باید بگوید که اجازه بده تا از پدرت بپرسم و در واقع با این کار نقش پدر را پررنگ تر میکند و مهم تر جلوه میدهد. زیرا این دوران دورانه همانند سازی نیز میباشد، به طوری که اگر مادر توجه کافی را نداشته باشد فرزند پسر به اندازه ی کافی مرد بار نمی آید و رفتارهای زنانه به خود میگیرد. معمولا یکی از دلایلی که باعث میشود برخی افراد به همجنس گرایی روی بیاورند همین مساله میباشد. در واقع فرزند پسر بسیار با مادر خود اخت شده و حالتهای زنانه به خود گرفته است. پس در چنین شرایطی لازم است که قدرت پدر در خانه مقدس تر تعریف شود تا فرزند پسر بتواند با او همانند سازی کند. در واقع باید به سمت منبع قدرت برود و با آن همانند سازی کند نه با منبع عشق و عطوفت زندگی که همان مادر میباشد. پس رعایت تمامی این نکات برای خانواده هایی که دارای فرزند تک جنس میباشند دارای اهمیت بسیار بالایی است. اگر در خانواده ای فرزند دختر ندارند و همگی پسرند، به آنها یاد بدهند که احساسات و روحیات یک دختر و طرز برخورد با او چگونه است تا درآینده با همسر خود دچار مشکل نشوند. یا اینکه وقتی وارد زندگی مشترک شد به دنبال مادر نگردد و از همسر خود انتظار مادری کردن نداشته باشد. زیرا معمولا زمانی که فرزندان پسر خیلی با مادر خود نشست و برخاست کنند در زندگی مشترک خود نیز از همسرشان انتظار مادری کردن را دارند. حال اگر در خانواده ای فرزندان تک جنس همگی دختر باشند، در چنین شرایطی معمولا در دختران خانواده یک نوع احساس قدرت شکل میگیرد، به پدران خود بیشتر نزدیک میشوند و کمی اخلاق های مرد صفتانه به خود میگیرند و زمانی که ازدواج میکنند نیز معمولا سکان زندگی را نمیتوانند به دست همسر خود بدهند زیرا در خانه پدری به خاطر نبودن فرزند پسر، آنها صاحب قدرت و تصمیم گیرنده بوده اند. از طرف دیگر از رفتارها و خلق و خوی پسران نیز اطلاع خاصی ندارند و زمانی که ازدواج میکنند تحمل کوچکترین حرف و رفتاری را از جانب همسر خود نخواهند داشت و دچار مشکل خواند شد. پس در چنین شرایطی نیز لازم است که پدر و مادر آگاهی کامل را داشته باشند که زمانی که فرزند پسر وجود ندارد دچار چه مشکلاتی خواهند شد. معمولا بهترین چیدمان فرزندی بین 3الی 4 فرزند از هر دو جنس میباشد. زیرا اگر ما تنها یک فرزند داشته باشیم او به طور دائم یا در حال ارضاء شدن نیازهایش و یا در حال ناکام شدن از آنهاست. مثلا اگر پدر و مادر خوشحال و یا ناراحت از سرکار به منزل برگردند ناراحتی و خوشحالی آنها تنها برای یک فرزند است. فرزند آنها در واقع همیشه حالتی از ناتعادلی را دارد و سیاه و سفید میبیند و همیشه در درک علاقه ی والدینش به خود دچار تردید و دو دلی است و نمیتواند دیدی خاکستری داشته باشد. اگرفرزند ما تک جنس باشد و تنها، فرزندان او در آینده عمه، عمو،خاله و دایی را نخواهند داشت. در واقع اگر تصور کنیم که جز خود ما هیچ کس دیگری در دنیا وجود نداشت و همه ی امکانات هم برای ما فراهم بود اما تنها ی تنها بودیم، با چنین شرایطی چند ساعت میتوانستیم دوام بیاوریم؟ آیا زندگی بدون دیگران برای ما ممکن بود؟ مسلما با وجود تمام امکانات رفاهی مدتی بیش نمیتوانستیم تنها سر کنیم زیرا زندگی انسان بر پایه تعامل و ارتباط با دیگران ساخته شده و بدون این ارتباط معنا و مفهومی نخواهد داشت. حال اگر خانواده ای 2 فرزند داشته باشد، مثلا فرزند پسر آنها یک برادر داشته باشد، آنها یکدیگررا درآینه ی برادری خواهند دید، ارتباط و تعامل بینشان که شامل قهروآشتی ، بحث و جدل و.. نیز میشود آنها را آماده میکند تا بهتر به جامعه قدم بگذارند و با واقعیت ها آشنا شوند. یا اگر خواهری داشته باشند مسلما ارتباط با او باعث میشود تا با روحیات و نوع برخورد با یک دختر بیشتر و بهتر آشنا شوند و در آینده دچار مشکل نشوند. بهتر است که از هر دو جنس فرزند وجود داشته باشد مثلا دو دختر و دو پسر، تا حالت تعادل برای فرزندان برقرار شود و ناکامی و ارضاء آنها معنادار و بهینه باشد. به هیچ عنوان مسائل مالی که امروزه برای توجیه نیاوردن فرزند بیشتر، به کار برده میشود قابل قبول نیست، در واقع والدین یک مساله روانی با اهمیت که همان وجود خواهر و برادر است را از فرزند خود میگیرند، تا یک چیز کوچکتر که همان تامین مالی است را به او بدهند. ما بارها شاهد این بوده ایم که فرزندان به مشاور مراجعه و از نداشتن خواهر و برادر و تنهایی، شکایت کرده اند و والدین خود را بابت این مساله که چرا خواهر و یا برادر دیگر و بیشتری برای آنها نیاورده اند هیچگاه نبخشیده اند. فرزندی که تنها و تک است بسیار در معرض اختلال شخصیت قرار میگیرد، دنیا برای او کوچک و بی معنی میشود، همیشه احساس غم میکند و تنهایی بسیار شدید و مشکلات و مسائل دیگری را تجربه میکند. همه ی فرزندان با دو منبع (قدرت و عشق) زندگی میکنند، رشد میکنند و پیشرفت میکنند. از یک طرف باید در وجود والدین یک قدرتی باشد که فرزندان بتوانند پیشرفت کنند و خود را بالا بکشند و جلو بروند و از طرف دیگر باید عشق وجود داشته باشد تا بتوانند احساس داشته باشند، دیگران را درک کنند و با آنها تعامل و سازگاری داشته باشند. هر دوی اینها از وجود پدر و مادر سرچشمه میگیرد. پدر باید همانند یک کوه نماد قدرت باشد و مادر مانند دریا نماد عشق. در دورانی که همانند سازی شکل میگیرد پسر باید به پدر خود اقتدا کند و قدرت بگیرد و دختر به مادر خود اقتدا کند و عشق بگیرد. در واقع دختر باید به پدر خود تکیه کند تا احساس بودن را تجربه کند و پسر به مادر خود دلخوش باشد و عشق و عطوفت را احساس کند. اگر زمانی این جایگاه ها به هم بریزد فرزند دچار آسیب میشود. به عنوان مثال اگر مادری پدر خانواده را قبول نداشته باشد او برای فرزندان بی ارزش میشود و تکیه گاه به حساب نمی آید. اما اگر برعکس پدر خانواده ارزش و احترام زیادی در خانه داشته باشد و مادر نیز آن را قبول داشته و حفظ کند، این پدر قابل تکیه خواهد بود. در واقع اگر مادر پدر را تضمین کند اقتدار و اگر این کار را نکند دیکتاتوری شکل میگیرد. در مورد مادر نیز پدر باید همیشه در زندگی حامی او باشد و این عشق را به رسمیت بشناسد، تا فرزندان شاهد عشقی که بین پدر و مادرشان است باشند. گاهی اوقات والدین ابراز عشق به یکدیگر را در حضور فرزندان، بد و زشت میدانند و از این کار امتناع میکنند، در صورتی که فرزند نوجوان باید عشق و صمیمیت را در درجه اول از پدر و مادر خود و نوع ارتباط آنها یاد بگیرد و احساس کند.
حال میپردازیم به مساله نبود پدر و یا مادر در زندگی، بنا به دلایل مختلف ( طلاق، فوت و..) . همیشه حضور جسمانی یک شخص به معنای وجود او نیست. خیلی وقت ها دیده میشود که پدر در خانه وجود دارد اما فرزندان هیچ ارزشی برای او قائل نیستند و یا به مادر خود بی احترامی میکنند. و برعکس خیلی وقت ها نیز پدر و یا مادر از خانه دور هستند اما فرزندان برای آنها احترام ویژه ای قائلند و جایگاه آنان را حفظ میکنند. پس مهمترین چیز حضور فیزیکی والدین نیست بلکه معنایی است که از پدر و مادر در ذهن فرزندان ما شکل گرفته است. به عنوان مثال مادرهیچ گاه نباید شخصیت و جایگاه پدر را پیش فرزندان پایین بیاورد، حتی اگر با او دچار مشکلات فراوانی است باید بگذارد پیش فرزندان، بزرگ باقی بماند و حامی او باشد. همیشه باید مشکلاتی که بین پدر و مادر وجود دارد به صورت جداگانه بررسی و حل شود. اگر حتی یکی از والدین نیز دانا باشد شرایط خیلی بهتر میشود و اینکه هر یک از آنها به خاطر رفتار بد دیگری بخواهد از خود رفتاری متقابل بروز دهد هیچ توجیهی ندارد و نباید در چنین شرایطی والدین با یکدیگر مقابله به مثل کنند. فرزندان در شرایط امروزه بسیار دانا و عاقل هستند، شاید با توجه به بچگی و سن خود از کسی طرفداری کنند که حق با او نیست و درست رفتار نمیکند، اما فردا روزی هم وجود دارد و آنها متوجه خواهند شد که چه کسی بوده مقصر اصلی بوده است. البته به شرطی این اتفاق می افتد که هر یک از والدین در برابر رفتار بد دیگری خویشتن داری کنند و عاقلانه رفتار کنند. این بسیار مهم است که هر زمان که پدر یا مادر وجود ندارند جایگاهشان مقدس شمرده شود و در ذهن فرزندان تصویر خوبی از آنها ساخته شود. به عنوان مثال اگر پدری وجود ندارد مادر از او شخصیتی قدرتمند بسازد نه ضعیف، و یا اگر پدری دچار اعتیاد باشد مادر با رفتار خود میتواند کاری کند که در آن شرایط هم احترام و جایگاه آن پدر حفظ شود. پس مهمترین چیز ساختن ذهنیت و تصور خوب از یکدیگر در ذهن فرزندان است. در مورد مساله همانند سازی به صورت واقعی، اگر پدری به علت فوت، طلاق و.. وجود نداشته باشد باز هم فرزند پسر در چنین شرایطی نیاز دارد که با یک مرد همانند سازی کند، به عنوان مثال اگر مادر ازدواج مجدد کرده باشد میتواند با آن مرد همانند سازی کند و یا اگر چنین اتفاقی رخ نداده باید با یکی از مردان نزدیک فامیل مثل دایی،عمو و.. و یا دوستان و آشنایان این همانند سازی شکل بگیرد تا با همجنس خود نشست و برخواست کند و مانند یک مرد وارد اجتماع شود. معمولا توصیه میشود بعد از6 ماهگی فرزند، بین او و والدین حتی در خواب و بعد از 3 سالگی نیز بین فرزندان و والدین ناهمجنس فاصله ایجاد شود . حتی برای استحام، تعویض لباس و هنگام خواب نیز این رعایت فاصله باید در نظر گرفته شود.
ما میتوانیم 3 نوع شیوه فرزند پروری داشته باشیم. استبدادی، سهل گیر و مقتدرانه. در واقع ما میتوانیم یا خیلی سخت گیر باشیم(استبدادی) یا خیلی آسان (سهل گیر) و یا در حد وسط و تعادل(مقتدرانه). بهترین شیوه این است که ما به صورت مقتدرانه حد وسط داشته باشیم. به طوری که هم احساس را در نظر بگیریم و او را درک کنیم و هم اینکه خط قرمزها به صورت منطقی روشن و مشخص باشند. به عنوان مثال بهتر است والدین اول از همه یک جلسه با فرزند خود بگذارند و راجع به جلسه مشاوره ای که شرکت کرده اند با او صحبت کنند و بگویند که به نظرم من خیلی در روش تربیتی خود مثبت عمل نکرده ام، دلم میخواهد شما خوبی ها و بدی های من را بگویی. در واقع باید والدین این را به فرزندان نشان دهند که خود را در درجه اول مقصر میدانند. به او بگویند که من دلم میخواهم برای مسائل زندگی و خودمان همگی با یکدیگر برنامه ریزی کنیم. و قبل از این برنامه ریزی خط قرمزها، انعطاف ها، مسائل با اهمیت تر و بی اهمیت تر، باید ها و نباید ها، میزان اختیارات و احترام، نوع رفت و آمد ها، دخل و خرج ها و.. را بررسی و مطرح کنند. دنیا را از دریچه چشم فرزندان نگاه کنند و برنامه ریزی کنند. بعد از آن نوبت به تعیین خط قرمزها میرسد، مثلا در مورد رفت و آمد فرزندان و بازگشت انها به خانه در ساعتی مشخص و یا دیدن دوستان انها و.. خط قرمزهای خود را تعیین و مطرح کنند. بعد از این شرایط زمانی که فرزندان متوجه شوند تغییرات اساسی و جدی و به نفع خانواده است و خود نیز در آن مشارکت کرده اند همکاری خواهند کرد.
مصطفی محمودی قهساره
مرکز مشاوره کیمیا