از دور درختی را تجسم می کنم. نه آنقدر دور که برایم ناآشنا باشد و نه آنقدر نزدیک که بیش از تمام آن در دسترس نباشد. سوالی در ذهنم می نشیند. راز زیبایی آن در چیست؟ در بزرگی؟ پرباری؟ سرسبزی؟ ...... نه آن چه که او را برای من جذاب و شکوفا نشان می دهد، هماهنگی و ترکیبی است که او دارد. نه آنقدر بزرگ است که بخواهم مجذوب بزرگی اش شوم و نه آنقدر پربار و سرسبز که بر ثمره اش دلخوش. اما از اینکه شاخه هایش متناسب یکدیگر و سرسبزی او مربوط به هم، مرا خوش و مسرور و دلشاد می سازد. تنه، قد، اندازه شاخه ها، رنگ، شکل و ..... تا کلیت ی که برگ ها به او داده اند. شاید اگر شاخه هایی از این درخت کشیده تر بودند، هرچند سرسبز و پربار دیگر چنان دلربا نبود.
باری می توان سیر و فرایند زندگی انسانی را نیز در مسیر رشد بسان یک درخت به نظاره نشست. انسان از بدو تولد تا آنزمانی که می زید، مراحلی را سپرس می کند. از او انتظار می رود در هر یک از این مراحل بتواند گام هایش را بدرستی و درخور همان مرحله بردارد. در هر مرحله بحران ها و تسهیلاتی مخصوص به خود وجود دارد و موفق آن است که این بحران ها را به سلامت گذر کند. نه از ویژگی های مرحله ای محروم بماند و نه در ویژگی ها ماندگار شود. در واقع هر مرحله ایستگاهی است در حد خود آن باید در آن ماند و تجربه کرد و گذر کرد. در اینجا قصد دارم این مراحل را به مرور و بررسی بگذارم. شیرخوارگی، کودکی نخست و کودکی دوم، نوجوانی، جوانی، بزرگسالی، میانسالی و پیری.
در شیرخوارگی، اکثریت اوقات کودک را مادر پر می کند و او بیشتر با مادر در ارتباط است. زندگی او شیر خوردن، تخلیه کردن، گریه کردن و .... می گذرد. تقریبا می توان گفت که نوعی زندگی درخودمانده ای دارد. گرچه انتظار از او چنان بزرگ نیست اما در حد خودش می توان تعادلی از او خواست. حال اگر این دوره بیش از حد و یا کمتر از حد زمانی چه کیفی و چه کمی شود، چه اتفاقی می افتد؟ بعبارتی کودکی که بیش از حد پستان مادر بگیرد، یا شیر بگیرد و یا برعکس از حد شیر خوردن محروم شود، چه می شود؟ در حالت اول وابستگی ایجاد می شود و دیرتر به مرحله بعدی قدم می گذارد و کمتر از آن مرحله کام می گیرد. در حالت دوم زودتر وارد مرحله بعدی می شود و کمتر عزت نفس او پرورش می یابد و بن ناکامی در او ایجاد می شود. به معنایی دیگر، می خواهم بگویم که هر مرحله ای را بخوبی سپرس کردیم مراحل بعدی را نیز چنین خواهیم کرد اما هر مرحله ای را که بخوبی نگذرانیم خصوصیات آن مرحله بخاطر اینکه در غریزه ماست و یا دانش آن در ناخودآگاه حضور دارد و مترصد بالفعل شدن است دائم به دنبال موقعیتی است که خودش را ابراز و شکوفا کند.
در کودکی نیز والدین مهمترین رکن هستی کودک هستند. آنها برای کودک امنیت را مهیا می کنند. هیچ گاه از کودک انتظار دیگری جز این نیست. اگر کودکی خوب گذرانیده نشود و کودک به جای کودکی کردن و تجربه ویژگی های متناسب آن بزرگی بزرگواری کند این انتظار محفوظ می ماند که در جایی دیگر و مرحله ای دیگر این کودکی سر بلند کند و خودش را نشان دهد. گاهی می شود شاهد کودکانی هستیم، خصوصاً دختر بچه ها، که بسیار مرتب، پاکیزه و مودب و ساکت خودنمایی می کنند بطور که شبیه سازی با موقعیت یک نوجوان یا بزرگسال پیش می آید. بسیار منظم و با متانت صحبت می کند، با بزرگواری رفتار می کند، گویی شبیه یک جوان آماده ازدواج و بالصطلاح دم بخت. اما آیا این نمایان سازی از ویژگی های بزرگوارانه مطابق با صفات کودکی است که باید کودکی کند؟ آیا این ها متناسب برای کودکی است که باید جنب و جوش نشان دهد، اهل بازی و بازیگوشی باشد؟ کودکی در واقع ویژگی هایش از بهم ریختن و تجربه کردن است زیرا احساس امنیت می کند. کودکی که نسبت به سن اش مسئولیت بر عهده می گیرد و هنوز در بیشترین سهم مسئولیت گریزی بسر می برد. حال فاصله را باید مشاهده کرد. آیا این واقع بینانه و مناسب است که زودتر از موعد کودکی مسئولیت برعهده گیرد؟ چه اتفاقی برای این محرومیت از کودکی می افتد؟ نتیجه آن جاست که ما بعنوان نمونه شاهد رفتاری کودکانه از یک بزرگسال هستیم که انتظار نداریم. بزرگسالی که دیگران را با کارهای عجیب و غریبش متعجب می سازد. چرا؟ بخاطر اینکه انرژی های بالقوه که باید روزی بموقع بالفعل می شدند محروم ماندند و امروز موقعیت یافته اند تا بطور ناخودآگاه بالفعل شوند. برعکس کودکی ککه بیش از حد در این مرحله بماند و بیش از اندازه صفات دوران کودکی را تجربه کند و با خود نگه دارد همیشه یک دوره عقب هست و دائم در بی مسئولیتی بسر می برد.
مرحله نوجوانی را دوران سرکشی و بحران نامیده اند. دوران ریسک پذیری، شیطنت ها داخل و خارج از خانواده، بازی و بازیگوشی های خاص این دوران، شوخی ها و سخره بازی ها. رفتارهای تازه به دوران رسیده ای که در این خیال است که تنها خودش درست می اندیشد و در پی آرمان شهرش می گردد. باذهنی انتزاعی یافته و ایده آلیستی، واقع بینی و رئالیستی را نادیده می انگارد. سرگشته ای که در جستجوی هویتی به هر دری می زند و از عینک منفی و سیاه یا سفید دنیای پیرامونش را می جوید و تجربه می کند. او که در پی انتقام گیری دوران گذشته برخاسته، دورانی که فقط دستور اما اگرها، بکن و نکن ها را از مراقبانش می شنید و بی چون و چرا اجابت و اطاعت می کرد. حالا خیلی سریع طرفدار و جذب گروه های مخالف می شود و دیگران را مورد نقد منفی قرار می دهد. بر سر اینکه چگونه بتواند عزت نفس اش را بالا ببرد به رقابت با همسالان و همقطارانش برمی خیزد و سعی دارد در چشم دیگری بالاتر باشد. بطور دائم دیگران و طرز تفکرشان و تقلیدشان از غیر خاص را زیر سوال می برد. حال اگر جلوی تجربه این ویژگی ها و گذر سالم از بحران های این مرحله گرفته شود و نوجوان از تجربه آن ها عقب افتاده بماند و محروم شود، چه پیامدهایی را باید چشم به انتظار داشت؟ همه این تمایلات بالقوه می مانند و همچون آفتابی که در پی روزنه ای برای رسوخ به آن طرف دیوار است، در جستجوی زمانی برای ابراز و شکوفا شدن خواهد بود. بخصوص زمانی که بتواند انتقام این محرومیت ها را بصورت معنایی گرفت. برای نمونه، می شنویم و شاهدیم از کسانی که در جوانی و یا بزرگسالی و حتی دوران پیری همان زمانی که انتظارات خاصی از همسری، والدگر و یا الگوگذاری داریم، روابط خارج از تعهد برقرار می سازند. چه شده است؟ ناخودآگاه او چه سناریویی را در کار اجرا دارد؟ چه محرومیت هایی بصورت تنبیه خود و دیگران به صحنه انتقام کشیده می شوند؟ شاید برای ما خیلی عجیب به نظر برسد که چرا بزرگسالی که بایستی در اصل به خانواده اش بپردازد، یک جوانی که بایستی در پی صمییت برقرار کردن با همسرش حال یا آینده اش باشد، امروز چه شده که همچون یک نوجوان لباس به تن می کند، آرایش می کند، ظاهر کاملاً نوجوانانه. از نقطه نظر منفی قوانین جامعه را زیر سوال می برد، به دنبال آزادی های دوران نوجوانی می گردد و با بی تعهدی در پی روابط غیرمشروع می گردد.
مصطفی محمودی قهساره
مرکز مشاوره کیمیا