اینکه چگونه به زندگی مان معنا بدهیم، بایستی ببینیم منظورمان از معنادهی چیست؟ معنادهی به زندگی را اینگونه می توانیم در نظر بگیریم که از محتوای زندگی مان آرامش بخشی برخوردارد باشیم و مهمتر اینکه از فرایند زندگی لذت ببریم. منظورمان از آرامش و لذت بردن چیست؟ اینکه تنش های زندگی ما را به دردی غیرقابل تحمل دچار نکند. در مجموع احساس تحمیل شدگی از سوی زندگی نداشته باشیم. حال ملاک و ابزار سنجش برای آرامش بخشی چیست؟ آزادی، آگاهی و خودخواستگی. بمعنایی که هر کاری که انجام دهیم آزادانه و بدون تعلق به منبع تحمیلی باشد. مواقعی است که ما آگاهی نسبت به مساله داریم و همینطور قدرت تصمیم گیری و اراده نسبت به عمل را هم داریم اما در آن زمینه از آزادی کافی برخوردار نیستم. بعنوان مثال تصمیم گیری در زمانی که تحت تاثیر احساساتمان هستیم. وقتی در ارتباطی وارد شده ایم که بطور منطقی می دانیم در این رابطه پیامدهای مثبتی پایداری وجود ندارد. تصمیم گیری های ما بایستی آگاهانه و از سر دانستگی و دانش مربوط به مساله باشد. مواقعی هستند که آزادانگی و اراده هست اما آگاهانگی کافی وجود ندارد. برای مثال زمانی که درگیر موضوعی مثل اعتیاد شده ایم که نسبت به کنش های آن در مغز و عملکرد های مان اطلاعات کافی نداشته باشیم. در آخر تصمیم ما باید با اراده و خواستن خودمان باشد. این مورد در سنین نوجوانی و جوانی بسیار دیده می شود. نوجوانی یا جوانی که برای او بهترین خدمات عرضه می شود اما خودش تصمیم گیرنده نیست. برای مثال او بهترین کلاس ها را گذرانده، بهترین امکاناتی مثل منزل و ماشین را در اختیار گرفته اما خودش تصمیم گیرنده نبوده است. در مجموع، این سه اصل، ابزارهای مناسبی برای اطمینان بخشی از درستی مسیر زندگی برای آرامش می باشند. از این که بگذریم، حایز اهمیت است که اذعان داشته باشیم که محتوای آرامش امری نسبی نسبت به زمان، مکان و شخص می باشد. امری می تواند در زمانی آرامش بخش اما در زمان دیگر نباشد. در مکان و موقعیتی پسندیده و نشاط آور اما در مکان و موقعیت دیگر نباشد. همینطور برای شخص یا گروهی با جنسیت و ترتیب فرزندی مناسب اما برای شخص و گروهی نباشد. لذت از فرایند زندگی نیز باید متناسب با مقتضیات زمانی، مکانی و شخصی باشد. هر انسانی در طول زندگی مراحلی را سپرس می کند. دوران نوزادی، کودکی نخست، کودکی بعدی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری. انسان در کودکی باید کودکی؛ در نوجوانی، نوجوانی؛ در جوانی، جوانی و ..... . مناسب آن است که بعنوان مثال فرد در کودکی نخست، کودکی کند نه بزرگسالی. باید خصوصیات هر یک از این مراحل زندگی را شناسایی کنیم. ببینیم که هر یک از این مراحل چه ویژگی های شناختی، هیجانی و اجتماعی خاص خود را دارند. دوران شیرخوارگی و نوپایی یا دوران کودکی نخست تا 6 سالگی است که در نوزادی عمده تمرکز بر مراقب اصلی یعنی مادر است. پس از آن پدر مشارکت می یابد و سپس همشیره ها. در کودکی دوم از 6 سالگی تا زمان بلوغ، گروه همسالان و همکلاسی ها با شروع تجربه مدرسه و همچنین شروع بازی های گروهی و فعالیت های اجتماعی مشخص می شود. پس از این دوران، با شروع نشانگان بلوغ نوجوانی آغاز گردیده و زندگی با بحران های خاص این دوران دست و پنچه نرم می کند که مهمترین آن یافتن هویت و رسیدن به تفرد اینکه من کیستم؟ گذر از تفکر عینی به تفکر انتزاعی موجب می گردد که فرد با آرمانشهرهایی روبرو باشد که با واقعیت فاصله دارد و نزدیک به ایده آل گرایی است. همچین تغییرات هورمونی باعث پرخاشگری ها و منفی بینی هایی در پسران و خلق پایین در دختران شود. دوستی ها و تنوع آن در این دوره و همینطور تصمیم گیری ها با فاصله از آزادانگی، آگاهانگی و خودخواستگی انجام می شود. بطور کلی مهمترین دوره زندگی، نوجوانی است که بر تمامی دوران دیگر زنگی تاثیر گذار است. پس از گذر موفقیت آمیز از بحران های این دوران است که شخصیت ثبات می پذیرد و هویت شخصیتی شکل می گیرد. در دوره جوانی فرد در جستجوی دیگری جنس مخالف برای تجربه صمیمیت و انتخاب همسر می باشد. پس از 40 سالگی در میانسالی، شخص در پی برداشت از موفقیت ها و جبران ناکامی ها است. در دوران پیری که دوران خردمندی است شخص به جمع بندی از زندگی اش می پردازد. لب کلام، هر یک از این دوران دارای مشخصه هایی است که تجربه موفق آنها یعنی اینکه شخص نه تثبیت در آن دوره شده باشد و نه تحریم و محرومیت از تجربه آن دوره می تواند آرامش بخش آن دوره و مرحله باشد. حتی تا جایی که در انتهای زندگی یعنی دوره پیری و خردمندی، مرگ نیز نوید بخش آرامش می باشد. پس اجازه دهیم کودکان مان کودکی، نوجوانان نوجوانی و در جوانی جوانی کنیم.
موضوع دیگر در مساله معنادهی به زندگی، علاقه اجتماعی یا علاقه جمعی است. ما موجوداتی اجتماعی هستیم و در اجتماع دیگران رشد می کنیم و یا آسیب می بینیم. شناخت ما از خودمان و دنیای پیرامون مان از طریق نگاه در آیینه دیگران است. ظرفیت و طاقت ما از حضور در این زندگی بستگی به حضور دیگران دارد. بعبارتی این رابطه است که زندگی را معنادار می کند. لحظه ای فرض بگیرید که در این دنیا هیچ کسی غیر خود شما نیست در حالیکه در دنیای بدون دیگران، تمام تسهیلات رفاهی برای شما باشد. اینچنین دنیایی، چه مدت زمان برای شما معنادار خواهد بود؟! بطور یقین انتهای دردناکی خواهد داشت. چرا؟ زیرا ما در کنار حضور دیگران، زندگی مان معنا می یابد. در کنار چدر، مادر، برادر، خواهر، عمو، عمه، دایی، خاله، دوستان، همسایگان، اقوام و ... . هرچند این حضور دیگران خود در تنهایی شان باشد. اما حضور تنهایی تک تک انسان ها در کنار همدیگر شالوده و کلیتی را شکل می دهد که نتیجه آن معنابشی است. همچنین از زاویه دورتر و پنجره ای گسترده تر به زندگی که بنگریم می توانیم معنادهی به زندگی را از پویایی های زندگی، همان خوبی ها و بدیها مشاهده نماییم. در واقع این رنج بردن است که به لذت بردن معنا می بخشد. این قهر کردن هاست که به آشتی ها معنا می دهد، و برهمین قیاس. این مسائل منفی است که قدر و ارزش امور مثبت و خوب را مشخص می سازد. مشکل و کوته اندیشی زمانی است که همه زندگی را در لحظه الان می بیند، همین لحظه. کوته اندیشی این است که در زندگی از دید یکپارچه و گسترده غافل شود. ناامیدی یا سرمستی زمانی است که همه امور را در لحظه ببیند. اگر شکست خورده باشد این را به تمام زندگی تعمیم می دهد و اگر پیروز شود نیز همه پیروزی را به تمام زندگی تعمیم می دهد. د رحالیکه زندگی حاصل و مجموعه ای از پارادایم های گذشته، حال و آینده است. تجارب و عبرت های گذشته که به بار آورنده تجارب زمان حال برای یک زندگی موفق در آینده می توانند باشند. فرایند زندگی را بایستی در پهنه میانگین سنی قابل قبولی و قابل مشاهد نگریست و بجای محتوانگری یا نتیجه محوری باید فرایند نگر به زندگی باشیم.
موضوع دیگر معنابخش به زندگی مساله فردیت می باشد. ظرفیت ها و توانمندی های شخص برای خلق معنا. توجه به من خلاقه. زندگی حرکتی به سوی تفرد است. همه آن مسائل ذکر رفته به سمت پخته شدن فرد می باشد. یعنی منبع های بیرونی تجربه شوند و پالایش آنها درونی سازی شود. به نحوی که فرد از منبع درونی اش تغذیه نماید.
در واقع پختگی، سطح بهینه تنظیم امور زندگی در حدود بکارگیری منبع های بیرونی و درونی است. استفاده از توانمندی ها، فرصت ها و جلوگیری از ضعف ها و تهدیدات. در آخر بر نگاه فرایند محور بر زندگی یا یکپارچه نگری به زندگی تاکید می ورزم. زندگی مان را در مسیر و سفری نگاه کنیم و آن را در همان مسیر بسته به زمان، مکان و ظرفیت ها و توانمندی های شخص (جنسیت، ترتیب فرزندی، فرهنگ و ..... ) در نظر بگیریم. برای ارزیابی زندگی مان خودمان را با خودمان در عرصه کلی زندگی مقایسه کنیم و از آن لذت ببریم و آرامش را احساس کنیم.
مصطفی محمودی قهساره
مرکز مشاوره کیمیا