تقدیم به پرفسور محمدمهدی خدیویزند
حضور متخصصان درمانگرِ شایسته، متعهد و مسئولیت پذیر در جامعه پیشرفتگرای ما امری ضروری و جدی است. برای رسیدن به این هدف، رعایت اصول اخلاقی در فرایند درمان امری اجتنابناپذیر بوده و عدم رعایت اصول اخلاقی موجب آسیبرسانی جبرانناپذیر به بیماران شده و حتی میتواند زمینه انحطاط انسانی و بحران معنویت را ایجاد و روح اعتماد و امید را سلب نماید. با تأمل در متون عرفانیمان میتوانیم به این نتیجه برسیم که بخش قابل توجهی از توصیههای آنها مفاهیم اخلاقی است. ازینرو هدف مقاله حاضر ارتقای اصول اخلاقی فضای درمان و درمانگران بر مبنای نگاه مولانا میباشد. این اصول اخلاقی مولوی محور میتواند رهنمودهایی برای رفتار و پاسخگویی درمانگران به شیوه اخلاقی باشد. باری، دیوان شمس و مثنوی معنوی دو اثر بزرگ جلال الدین رومی سراسر پر از مفاهیم ناب اخلاقی است که همسو با قرآن کریم ما را به تکامل میخواند.
من چه گویم وصف آن عالیجناب/ نیست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی/ هست قرآن در زبان پهلوی
مولوی عارف تجربت اندیشی است که با انبانی از رویاهایی بی پایان و رویاگریهای بینظیرش از حقیرترین و پیش پاافتادهترین امور، نفیسترین و ناشنیدهترین نکتهها را به ما میآموزاند. اوست که براین جهان ملالآور و تکرارپذیر، جامهای بدیع و طراوتانگیز میپوشاند. اوست که تخیل را مایع هنر میگیرد و خاک، زر میکند.
کاملی گر خاک گیرد زر شود/ ناقص ار زر برد خاکستر شود
وسعت دنیای مولوی بر وسعت نمادهای اوست و نماد است که بر زبان او پیشی میجوید. از جمله نمادهایی که هزاران بار در مثنوی بکار رفته آب، بحر و دریا، آفتاب است و این کثرت استعمال، شدت تعلق خاطر و عنایت او به این مظاهر بخشندگی و درخشندگی، شویندگی و سوزندگی، صلابت و بساطت را میرساند. در همین راستا درمانگران میتوانند اصول اخلاقیشان را حول مدار مولوی سامان بخشند. از این جهت فضای درمان میتواند برای درمانگر حکم دریا داشته باشد. دریا نماد هستی و آب نماد وجود. فضای درمان میتواند هستی بیماری که قدم مینهد و هنگامههایی که در آن فضا حاکم میشود وجود آن هستی را پر کند. از سوی دیگر دریا از یک سو مخوف و از سوی دیگر محبوب است. بیماری که تا زمانی با بیماری خودش کنار آمده بوده حال باید ضمن پذیرش بیماری اش تصمیم به یک تحول بگیرد و بابت آن هزینههایی جانی و مالی متحمل شود. حرکت به سوی چنین انقلابی برای او ترسناک است اما مجذوب که آن فضا ضامن سلامتی و بهزیستی اوست.
گرچه صد چون من ندارد تاب بحر/ لیک می نشکنیم از غرقاب بحر
جان و عقل من فدای بحر باد/ خون بهای عقل و جان این بحر داد
گرچه دریا و آفتاب دارای هیبت و بزرگی اما بخشنده و سخاوتمند هستند. به تبع همین امر فضای درمان میتواند همچون دریا و آفتاب گاهی بخشنده و گاهی سخاوتمندانه بدون توقع هیچ گونه مزد و منتی بر همه بپاشد و ببخشد.
گاه خورشید و گه دریا شوی/ گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
همچنین است که هنگامه های معنوی جاری و ساری در فضای درمان میتواند محیطی پاککننده از دامن بیماری فراهم سازد. این فضا دریاصفتانه و آفتابوار با وجودی منبسط و گرمابخش تنها از بیمارانش میخواهد که پای در آن گذارند و روی در روی او نهند تا پاک و سالم شوند. درمانگر بدون هیچ منتی نه تنها سالم و بیمار را به یک چشم در خود میخواند، بلکه بیش از آنکه طالب سالم باشد، طالب بیمار است تا به او سلامتی بخشد. بعبارتی بخشندگیاش بیشتر در سلامت بخشی؛ شویندگی و سوزندگی بیماری اش تجلی مییابد.
تو مرا گویی که از بهر ثواب/ غسل ناکرده مرو در حوض آب
از برون حوض غیر خاک نیست/ هر که او در حوض ناید پاک نیست
گر نباشد آبها را این کرم/ کو پذیرد مر خبث را دم به دم
وای بر مشتاق و بر اومید او/ حسرتا بر حسرت جاوید او
آب دارد صد کرم صد احتشام/ که پلیدان را پذیرد والسلام
درمانگر نیز همچو دریا به یکپارچگی دست یافته و گرچه شفاف اما گاهی قفل بر زبان و خموش است. این خموشی از سر رازدانی و رازداری اوست. گاهی گرچه درمانگر دلایل لازم وکافی و علتهای زیادی از علائم بیماری میداند ولی بیمار زیرک باید بداند که بخاطر مسئولیت حفظ و مراقبتاش بر عهده درمانگرش به اندکی و اشارتی قناعت کند.
خامشی بحر است و گفتن همچو جو/ بحر می جوید تو را، جو را مجو
از اشارت های دریا سرمتاب/ ختم کن والله اعلم بالصواب
بعلاوه مولوی میخواهد درمانگر ضمن هیبت و عظمت تخصصاش همچو آب با بیمار بی گره و زلال، با صفا و یکسان و در همه جا یکرنگ باشد.
خلق را چون آب دان صاف و زلال/ اندر آن تابان صفات ذوالجلال
یک گهر بودیم همچون آفتاب/ بی گره بودیم و صافی همچو آب
نیست اندر بحر شرک و پیچ پیچ/ لیک با احوال چه گویم؟ هیچ هیچ
او همچو یک ماهی در دریای بی تعلقی در تمام فرایند درمان در کنار بیمارش گرچه ساکت اما با روح و قلبی بیدار میماند تا جان مبارک بازستاند. او گرچه با فضایی بیمارآلوده سروکار دارد اما ماهی صفتانه در این دریا عاشقانه هنر ورزی می نماید.
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا/ تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از دریا
ملالی نیست ماهی را زدریا/ که بی دریا خود او خرم نگردد
البته مولوی از ما میخواهد که کفهای دریا را هم در نظر داشته باشیم. از او غاقل نشویم و فریب آنها را نخوریم و غواصوار از کفها بگذریم و به عمق آب برسیم. درمانگر مجرب از سطح نشانه و هنگامههای مکارانه حاکم بر فضا میگذرد و با ورود به ورای آنها به معانی دقت میورزد و بل آنها را ترجمه کند.
جنبش کفها ز دریا روز و شب/ کف همی بینی و دریا نه، عجب
ای تو در کشتی تن رفته به خواب/ آب را دیدی، نگر در آب آب
بحر مکار است بنموده کفی/ دوزخ است از مکر بنموده تفی
چشم دریا دیگرست و کف دگر/ کف بهل وز دیدۀ دریا نگر
کف دریاست صورت های عالم/ زکف بگذر اگر اهل صفایی
مصطفی محمودی قهساره
مرکز مشاوره کیمیا